امشب با دلبر رفتیم خونهی مسعود مهمونی، در اصل شب فیلم بود. محمد، مونس و محسن هم دعوت کرده بود. محمد که با هم همکار هستیم، مونس و محسن هم برای بار اول بود که میدیدم. کاراکتر محسن خیلی شبیه من بود ولی نسخهی کم
امروز حال خوبی نداشتم برای همین رفتم پیش آرین، اونم حال و هوای من رو داشت برای همین تصمیم گرفتیم با هم فیلم ببینیم، من که اصلا چیزی به ذهنم نمیرسید حوصله هم نداشتم برای همین سپردم به خودش، اونم این فیلم رو پیشنهاد کرد،
چیزی که باعث شد این فیلم رو ببینم وسیلهای بود که نائوسیکا باهاش پرواز میکرد، میدونید این روزها روی پرواز کردن خیلی حساس شدم، همش دوست دارم هر چه زودتر پرواز کنم ولی نمیشه. بگذریم، خیلی انیمیشن فوقالعادهای بود، خیلی دوستش داشتم. یک فیلم حماسی