خاطرات یک حلزون

امشب با دلبر رفتیم خونه‌ی مسعود مهمونی، در اصل شب فیلم بود. محمد، مونس و محسن هم دعوت کرده بود. محمد که با هم همکار هستیم، مونس و محسن هم برای بار اول بود که می‌دیدم. کاراکتر محسن خیلی شبیه من بود ولی نسخه‌ی کم ریسک‌تر. از جمله علاقه‌مندی‌های مشترکی که داشتیم پرواز بود، البته من هواپیما دوست داشتم، اون هلی‌کوپتر. کلی گفتگوی عجیب با هم داشتیم تا اینکه دیگه تصمیم گرفتیم فیلم خاطرات یک حلزون رو ببینیم. واقعا خیلی فیلم خوب و دوست‌داشتنی بود. خیلی قشنگ مسیر زندگی یک آدم رو از زاویه دید خودش بررسی کرد، رفت‌وآمد آدم‌ها تو زندگیش، انتخاب‌هایی که داشت، بخت و اقبال یا حتی بدشانسی‌هایی که هیچ اثری در انتخاب‌شون نداشت. زندگی همینه، یک بازی بی‌نهایت که مهم در بازی‌موندن هست.

نوشتن یک دیدگاه