داشتیم از خونه‌ی لیلی برمی‌گشتیم خونه، توی مسیر بابا یهو گفت ماهی فروشی نگه دار، همون لحظه مامان گفت چه کاریه ابوالفضل خسته است. من حرفی نزدم، ولی آروم آروم سرعتم رو کم کردم و از جاده خارج شدم و در پارکینگ ماهی‌فروشی نگه داشتم.

امروز بعد از سال‌ها یکی از دوستانم رو دیدم که وقتی دبیرستانی بودم با وجودیکه در یک مدرسه نبودیم ولی چون هم محل بودیم بعد از مدرسه همیشه هم رو در اتوبوس واحد می‌دیدیم و کلی گپ می‌زدیم. بعد رابطه‌مون بیشتر شد، با هم رفتیم

وقتی دبیرستانی بودم با گروه جیپسی کینگ آشنا شدم، اونم با آهنگ Amor Mio، اونقدر این آهنگ رو گوش می‌دادم که مامانم می‌گفت «تو رو خدا این میو میو رو قطع کن، چند بار گوش میدی»، می‌تونستم روزی هزار بار گوشش بدم، هنوز هم همین