این ترم رسما دارم یک هفته در میون میرم دانشگاه، به خاطر شرایط کاری که داریم. خودم حس میکنم کافیه. همه‌ی کلاس‌های اصلیم روز چهارشنبه است، پنج تا کلاس دارم از ۸ صبح تا ۸ شب دانشگاه هستم. اینکه دارم حضوری میرم دانشگاه حس جالبی

به عنوان آخرین امتحان واقعا حوصله‌ی خوندن این درس رو نداشتم. آخر شب ساعت یک بامداد بود که با خودم گفتم چه کاریه، بخونم شاید قبول شدم، حداقل کارم برای تابستون راحت‌تر میشه، آخه این واحد رو برای تابستون برداشته بودم. نمونه سوال خریدم، کتاب

انگیز‌ه‌ام برای نوشتن خیلی نسبت به گذشته کم شده، ولی خب تلاش می‌کنم برای انجام دادنش، امروز امتحان روانشناسی افراد با نیازهای خاص۲ رو داشتم، درباره‌ی کودکان استثنائی، درس خیلی جذابی بود، اینکه می‌خوندم چه آدم‌هایی چه زحمت‌هایی کشیدن برای بهبود بچه‌هایی که ناتوانی یا

امروز آخرین روز از امتحانات دانشگاهم بود، در این ترم موفق شدم ۱۶ واحد رو قبول بشم، ۲ واحد رو رد بشم چون واقعا دوستش نداشتم که بیشتر براش وقت بگذارم و ۲ واحد هم قبول شدم چون عملی داشت و حوصله‌ی اون رو نداشتم

همیشه تصورم از دانشگاه، چیزی بود که در تصویر می‌بینید، یک فضای بزرگ و سرسبز با ساختمون‌های خوشگل، دقیقا مثل همون تصوری که از مدرسه داشتم، خدایی مدرسه همچنان یک کمد به ما بدهکاره. لعنتی‌ها فیلم مدارس خارجی رو نشون می‌دادن بعد ما هم می‌رفتیم

یکی از رشته‌هایی که همیشه از بچگی دوست داشتم روانشناسی بود ولی هیچ وقت نتونستم برم دنبالش، خیلی برام عجیب بود که نرفتم دنبالش، ولی از پارسال در دانشگاه ثبت‌نام کردم و شروع کردم به یادگیری روانشناسی، البته ترم پیش روحیه‌ام رو از دست دادم