هیچ وقت ماشین کفخواب رو درک نکردم، برای همین آخرین ماشینی که خریدم کفخواب بود، نه اینکه دنبال چنین چیزی بودم، خیلی اتفاقی پیش اومد، اولش گفتم باید جالب باشه، بعد که با هر بار رد شدن از روی دستاندازها کف ماشین رو نابود میکردم،
از وقتی ماشینم رو خریدم اضطراب پاره شدن تسمهتایم داشتم، همیشه بعد از چهل هزار کیلومتر عوضش میکردم. ولی این بار گذشت، با علم به اینکه ممکنه پاره بشه، حتی آخرین بار که بردمش تعمیرگاه، طرف بهم گفت تسمهتایم رو عوض کردی؟ گفتم میرم و
من وابستگی خیلی خاصی به ماشینم دارم، مثل یک دوست میمونه برای من، سالها باهاش زندگی کردم، باهاش حرف زدم، خندیدم، گریه کردم، شاید چیزهایی که دربارهی من میدونه رو هیچ کسی در دنیا ندونه، خواستم بگم چقدر بهم نزدیک هستیم. توی جاده وقتی داشتم
امروز وقتی نشستم پشت فرمون احساس کردم ماشین مثل همیشه نیست، ناخودآگاه یاد درس System دورهی خلبانیم افتادم، موتور هواپیمای ملخی خیلی شبیه موتور ماشینه، سعی کردم محتوای اون درس رو در ذهنم مرور کنم و ببینم بدون مراجعه به تعمیرگاه میتونم مشکل رو حدس
بیستوپنج سالم بود که این ماشین رو خریدم. باورتون نمیشه چقدر دوستش دارم، قبل از اینکه بتونم بخرمش، همیشه سوار اتوبوس یا تاکسی که میشدم، حس میکردم همه ۲۰۶ خریدن، مدام توی خیابونهای شهر میدیدمش، حتی میشمردمشون. یک، دو، سه،