هفته پیش امیر با ذوق و شوق بهم زنگ زد که پایه هستی یه کسبوکار راه بندازیم، همینطور که امیر داشت حرف میزد من داشتم به ایدههایی که طی یک سال گذشته داده بود و هیچ کاری براشون نکرده بودیم فکر میکردم، ولی بازم دوست
چند سال بود که پول صندلی میدادیم در یکی از فضاهای کار اشتراکی، امروز برای کاری باید میرفتم، تصمیم گرفتم با بعضی از دوستان که قرار بود با هم کاری رو شروع کنیم اونجا جلسه هماهنگ کنم و با هم گپ بزنیم. بعد از کلی
امشب با دوستی بحث سر این موضوع بود که در زندگی من یک سکه میندازم تو صندوق شما بعد منتظر میمونم شما هم یک سکه بندازید در صندوق من، ولی چون این کار را نمیبینم دیگه ادامه نمیدم، به نظرم این دقیقا تفاوت همکاری و