
زیستن
اولین بار که اسم کوروساوا را شنیدم از زبان عباس کیارستمی بود که گفته بود: «من این شانس را داشتم که مادادیاوی شما را در کن ببینم و شما دو ردیف جلوتر از من نشسته بودید. این یک فرصت عالی بود تا شما و فیلمتان را یک باره ببینم. شاید ندانید که در کشور من چقدر محبوب هستید. هم روشنفکران و هم مردم عادی کارهای شما را دوست دارند. در واقع شما و آلفرد هیچکاک فقید محبوبترین فیلمسازان خارجی در ایران هستید. یک بار یکی از مقامات صنعت فیلم سازی ایران گفت شما و تارکوفسکی تنها فیلمسازان خارجی هستید که فیلم آنها با نظام ارزشی هنرهای ایرانی تطبیق داشته است. کاش می توانستم لذت دیدار شما را با دیگران در ایران تقسیم کنم.» از اون زمان به بعد همیشه دوست داشتم حداقل یکی از فیلمهای کوروساوا را ببینم. بعدا فهمیدم چند تا فیلم خیلی جذاب از این کارگردان بزرگ دیدم، فقط نمیدونستم کارگردان اون فیلمها چه کسی بوده، مثل راشومون و هفت سامورائی.
امروز خیلی اتفاقی فیلم زیستن کوروساوا که در سال ۱۹۵۲ ساخته شده بود رو دیدم، چقدر فوقالعاده بود، جالب اینجا بود که چقدر فرهنگ شهرداری ژاپن به ما نزدیک بود، به طرز فوقالعاده باورنکردنی وضعیت شهرداری رو به تصویر کشیده بود. از دیدن این فیلم واقعا لذت بردم، بعد از دیدن فیلم شما به شدت به فکر فرو خواهید رفت و درگیر روزمرگیهایی میشید که هر روز باهاشون دستوپنجه نرم میکنید و حواستون به گذر زمان نیست. جایی در زندگی هر آدمی ممکنه پیش بیاد که برگرده به گذشته و نگاهی به مسیری که طی کرده بندازه و با خودش بگه چرا من مثل یک مومیایی زندگی کردم!؟ به نظرم بد نیست هر شب برگردیم و مسیری که طی کردیم رو دوباره و دوباره و حتی دوباره مرور کنیم، تا بتونیم بهترین تصمیم رو به موقع بگیریم، یعنی زمانیکه همچنان فرصتی برای انجام کاری داریم.