شاهراه

این سفری که به اراک داشتم واقعا داستان شد، اول قرار بود یکشنبه برگردم، راه افتادم ماشین خراب شد، دوشنبه نیم متر برف اومد، سه‌شنبه تصمیم گرفتم دوباره برگردم، ماشین خراب شد، سه‌شنبه باز نیم متر برف اومد، چهارشنبه باز ماشین خراب شد، پنج‌شنبه برف اومد باز و جمعه دیگه دل رو زدم به دریا و با هزار بدبختی برگشتم، بگذریم، این چند روز خیلی کلافه بودم، یکی دو بار با بچه‌ها رفتیم گیم بورد بازی کردیم، بازی خارجی شاهراه، به نظرم ایرانی این بازی خیلی قشنگ‌تر بود، بچه‌ها تصمیم گرفتند این بازی رو برای تولد دلبر بخرند، دیگه کارمون در اومده، باید هر روز بازی کنیم. خیلی وقت بود بازی نکرده بودم. گاهی باید زندگی رو رها کرد، من این رو در برنامه‌ریزی‌های زندگیم هم لحاظ کردم، یک هفته در هر فصل رو بی‌خیال همه چیز میشم، گاهی ناخواسته پیش میاد، گاهی هم خودم انتخاب می‌کنم کی باشه.

نوشتن یک دیدگاه