آتش‌بس

دیروز، روز دوازدهم جنگ بود، پدافند در ایران تلاش می‌کرد دفاع کنه از شهرهامون و همزمان داشتیم اسرائیل و آمریکا رو با هم می‌زدیم. احساس خیلی پیچیده‌ای بود، سرنوشت جنگ مبهم‌تر از همیشه شده بود. تا اینکه با هر سختی بود خوابیدیم، صبح که بیدار شدیم، باورکردنی نبود، ساعت ۴ صبح آتش‌بس اعلام شده بود. گویا وقتی خواب بودیم خیلی سخت از خجالت هم دراومده بودن، تهران هم شب خیلی سختی رو پشت سر گذاشته بود. آتش‌بس با چنین موجودیت کثیفی چیز جالبی نیست ولی در کل جنگ اصلا چیز خوبی نیست و خوشحالم که فعلا تموم شد. دیگه نمی‌دونم چه چیزهایی مونده که هنوز در این زندگی ندیدیم. چون تیک دیدن جنگ هم خورد. بعید می‌دونم به این زودی‌ها اضطراب و حالت‌های روحی که به سبب جنگ در وجودمون ایجاد شده ترمیم بشه. من خودم دوست دارم مدام بخوابم. انگار جسم و روحم اونقدر خسته است که مدام نیاز داره برای ریکاوری بخوابم. حالا باید با قدرت بیشتر از قبل برگردیم به کارهامون که این وقفه‌ای که ایجاد شد رو جبران کنیم.

نوشتن یک دیدگاه