
از زندگیم راضی هستم!
چند وقت پیش تو سفر یاد یکی از دوستان کردم که قبلا بیشتر با هم در ارتباط بودیم. با هم قرار گذاشتیم و یک بار شام خوردیم، فکر میکردم شاید جالب باشه مثل قدیم با هم کار کنیم، قرار بعدی رو گذاشتیم و من یک نصف روز رو در کنارش بودم. باهاش میرفتم جلسه، وسطش گپ میزدیم و … آخرش هم با یک شام کاری تمام شد. جملهی آخری که موقع خداحافظی گفت به نظرم نتیجهی اون روز بود، «دیگه این آخرها کلافه شده بودی، درسته!»، دقیقا کلافه شده بودم. این کاری نبود که دوست داشتم تو زندگیم انجامش بدم، حتی اگر میلیاردها پول در مسیرش به دست میاوردم، ترجیح میدم همین مسیر پر از چالش و معمولی رو پیش برم. میدونید، راضیم از زندگیم و هر وقت جواب این سوال راضی نیستم بود شاید تصمیم متفاوتی میگرفتم. ولی شک نداشتم این مسیر باعث نارضایتی شدیدی رو من میشد که اصلا دوستش نداشتم. در کنارش نکتهی جالب دیگهای هم فهمیدم، یعنی در اصل مطمئن شدم، تا حالا پیش نیومده یکی بیشتر از کارهایی که من تلاش کردم در موقعیتهای مختلف زندگیم براشون انجام بدم حاضر باشه برام انجام بده، اصلا دوستیهای بر اساس منفعت رو دوست ندارم، کسی که محاسبه کنه چقدر سود و زیان داره، به نظرم دوستی باید ترکیبی از سود و زیان باشه، این کنار هم بودن هست که لذتبخشه.