
باید شرایط کاریم رو برای مدتی تغییر بدم
دیشب یک ساعت بعد از خوابیدن، از خواب پریدم، دستم روی قلبم بود، احساسش میکردم، فکر میکردم قلبم از سینهام دراومده و گرفتمش توی دستم. از اتاق زدم بیرون و با چهرهی بهت زدهی مامان مواجه شدم که گفت چی شده؟ اون لحظه مغزم درست کار نمیکرد، کنترلی روی هیچ شرایطی نداشتم، سعی کردم خودم رو آروم کنم و علائم حیاتیام رو چک کنم. سعی میکردم نفس عمیق بکشم ولی قفسهی سینهام به شدت درد میگرفت، دراز میکشیدم ترس و اضطراب تمام وجودم رو فرا میگرفت. تصمیم اولم این بود که برم بیمارستان، بعد دیدم علائم عجیبی ندارم، انگار بیش از اندازه ترسیدم، با خودم گفتم به خودم اجازهی استراحت بدم و شروع کردم با خودم حرف زدن، سعی میکردم حواسم خودم رو پرت کنم، کوچکترین دردی دوباره همون ترس و اضطراب رو بر میگردوند، شرایط خیلی عجیبی داشتم، تا بعد از سحر بیدار موندم و وقتی رفتم توی رختخواب بیهوش شدم، صبح که بیدار شدم، هنوز درد داشتم، اضطراب هم که همیشگی شده، تصمیم گرفتم امسال دیگه کارهای گذشتهی خودم رو انجام ندم، حتی اصلا شاید کار نکنم، زنده نباشم کار کردن به هیچ دردم نمیخوره، تصمیم گرفتم برای چند جا رزومه بفرستم، کارمند شدن رو تا حالا در زندگیم امتحان نکردم، نمیدونم چه تاثیری در حال و هوای زندگیم و روحیم خواهد داشت ولی دوست دارم امتحانش کنم، اونقدر بیتجربه بودم که تا الان چند بار رزومهای که نوشتم رو تغییر دادم، با این اوصاف بعید میدونم حتی به مرحلهی مصاحبه هم برسم. ولی خب ارزش امتحان کردن رو داره، شاید اضطرابم رو تونستم مدیریت کنم.