جاده باید انتها داشته باشه!

به نظر من، جاده باید انتها داشته! یعنی اگر کاری رو شروع می‌کنم باید در یک زمان مشخصی هم تموم بشه، این هیچ ارتباطی به این موضوع نداره که آدم باید گاهی خودش رو به جاده بسپره و فقط بره، یا اینکه از مسیر لذت ببره، درسته تمام اینها در جای خودش درست هستند، یعنی وقتی من دل به جاده می‌سپارم می‌دونم از نقطه‌ی الف می‌خوام برای شروع به نقطه‌ی ب برسم، یعنی قطعا یک پایانی داره و بعدش من از مسیر لذت می‌برم، این نقاط صرفا برای برنامه‌ریزی شاید استفاده بشه و ارزش دیگه‌ای نداشته باشه، منظورم اینه هدف خاصی شاید به حساب نیاد، ولی باید باشه، وقتی کاری رو شروع می‌کنم و با خودم میگم در فلان تاریخ تموم میشه ولی کش پیدا می‌کنه، من رو دچار استرس و اضطراب شدید می‌کنه، انگار دیگه بعدش نمی‌دونم می‌خوام چه کار کنم، به خصوص که برای بعدش هم کلی برنامه‌ریزی کرده باشم. این دست کارهای بی‌انتها زندگی من رو مختل می‌کنند.

نوشتن یک دیدگاه