
درون و بیرون ۲
امروز دیر از خواب بیدار شدم، فکر کنم بدنم نیاز به خواب بیشتری داشت، چون من با زنگ ساعت بیدار نمیشم، هر وقت بدنم احساس کنه خوابش کافی بوده خودش بیدار میشه، بعد از بیدار شدن لیلی هم بیدار شد، کلی با هم گپوگفت کردیم، دلش میخواست فیلم ببینه ولی مامانش بهش اجازه نمیداد، دیدم خیلی دلش گرفته، حوصلهاش هم سر رفته، مامانش هم مشغول کاری بود، به دلبر گفتم من میخوام الان فیلم ببینم، اولش واکنشی نشون نداد تا اینکه بهش گفتم بابا بیا با هم یه کارتن ببینیم، ذوقی کرد که نگو، لپتاپم رو آوردم، فیلمها رو نشونش دادم، تا اینکه گفت این رو ببینیم، بهش گفتم به یه شرط که انگلیسی ببینیم، گفت باشه من فارسیش رو زیاد دیدم برات تعریف میکنم، فیلم رو پخش کردیم و لیلی دقیقا دیالوگها رو حفظ کرده بود، نمیدونم این بچه چند بار این فیلم رو دیده بود، راستش منم عاشق این فیلم شدم، این دومی از اولی هم بهتر بود، دقیقا زندگی من بود، خیلی دوست داشتم بدونم اضطراب در بدنم دقیقا داره چه کار میکنه، به خصوص وقتهایی که خیلی بهش اهمیت میدم. جایی از فیلم اضطراب کاری کرده بود که خودشم توش مونده بود، شادی بهش نزدیک شد ولی حتی نمیتونست از جای خودش تکون بخوره، نیاز داشت یکی هلش بده، به تنهایی از پس خودش برنمیومد، دقیقا وضعیت زندگی من وقتی دیگه از پس خودم بر نمیام، چقدر جذاب ساخته شده بود، فیلم بینظیری بود.