دوراهی‌های تاریک و تکرارشونده

نمی‌دونم شما هم در زندگی‌تون به دوراهی‌های تاریک و تکرارشونده رسیدید یا نه؟ ولی من متاسفانه زیاد درگیرش هستم، یعنی از بچگی همین بوده، مثلا می‌دونم فلان کار اشتباهه، ولی باید کلی تلاش کنم که راه اشتباه رو انتخاب نکنم، ولی راستش رو بگم همیشه انتخاب کردم، نه اینکه نمی‌دونستم کدوم درسته و کدوم اشتباه، مشکل این بود که انتخاب مسیر اشتباه برام راحت‌تر بود و کنجکاوتر بودم ببینم چیه، به نظرم اگر آدم کنجکاو نبود، ما الان تو بهشت کنار نهرهای روان داشتیم شیرموز می‌خوردیم، مشکل اصلی اینجاست که میریم و وارد این دوراهی تاریک می‌شیم و می‌فهمیم آخرش هیچی نیست، ولی باز سر همون دوراهی با خودمون درگیر می‌شیم و می‌خوایم دوباره تصمیم اشتباه رو بگیریم، شاید باورتون نشه ولی من همچنان دوباره تصمیم اشتباه رو می‌گیرم و مسیر اشتباه رو میرم، فکر کنم دلیلش این باشه مسیر درست سخت‌تره و حوصله‌اش رو ندارم. خیلی اتفاق عجیبی است، وقتی یکم اتفاق سی‌و‌پنج سال مدام تکرار میشه، حتما یک جای کار می‌لنگه ولی پیداش نمی‌کنم. قبلا خیلی ناراحت می‌شدم ولی الان فقط چند دقیقه ناراحتم.

نوشتن یک دیدگاه