
دکتر، لیلی رو توی قلبم میبینی؟
دیروز سمت چپ بدنم انگار از داشت از کار میفتاد، اول دقیقا روی قلبم تیر کشید، انگار یکی با نیزه کرده باشه توش، بعدش کل قفسهی سینهام سمت چپش درد گرفت، انگار یکی با لگد از داخل بهش بزنه و بخواد خوردش کنه، شونهام تیر میکشید، دستم مور مور شده بود، همهی این اتفاقات ظرف یک ساعت افتاد، بعد رفتم سر کار، تا رسیدم گفتم حالم بده، میرم خونه، در طول مسیر چشمهام داشت تار میشد، خیلی ترسیدم، به بابا زنگ زدم گفتم من فلان نقطهی اتوبان همت هستم، اگر زنگ زدی تا ده دقیقهی بعد و جواب ندادم بدونید بیهوش شدم، بعدش واقعا از حال رفتم و چیزی یادم نیست، تا بعد از چند دقیقه دوباره به هوش اومدم و چشمهام یه چیزایی میدید، خیلی ترسیده بودم، چون اصلا یادم نبود اونجا چه کار میکنم و داشتم کجا میرفتم بعد از چند دقیقه یادم اومد و به بابا زنگ زدم گفتم حالم بهتر شده میرم خونه با دلبر میریم اورژانس، سریع همین کار رو کردیم، دکتر نوار قلب و اکو نوشت، گفت وضعیت قلبت اوکیه شاید از معده باشه، چند تا قرص نوشت و برگشتیم، شب ولی خیلی اذیت شدم، تصمیم گرفتم فردا هم یک دکتر دیگه برم.
امروز اول رفتم دکتر چشم و یک قطره بهم داد، بعدش رفتم دکتر قلب، این بار ده دقیقهای کارم انجام نشد، دکتر یک ساعت تمام وقت گذاشت و گوشه گوشهی قلبم رو نشون داد، آخرش گفت قلبت مشکل داره و باید یک سال قرص مصرف کنی، راستش ناراحت شدم، ولی خوشحالم بودم که حداقل فهمیدم مشکلی وجود داره، یعنی این کرونا پیر من رو درآورد. هر چند بعضی از چیزها شاید قبلا هم بود، ولی باعث شد حاد بشه وضعیتشون. وقتی دکتر داشت اکو میکرد، میگفتم چیزی میبینی؟ میگفت فعلا که نه، هیچی نیست، گفتم لیلی هم اونجا نیست؟