عبور از دیوارها

چند وقت پیش سپیده بهم پیشنهاد داد تا یک سری کتاب زندگینامه رو بخونیم، منم اصلا وقت نداشتم ولی گفتم باشه، اولین کتابی که خوندیم، «رهبری» نوشته‌ی الکس فرگوسن بود، دومی قرعه به نام «عبور از دیوارها» نوشته‌ی مارینا آبراموویچ دراومد، من هیچی درباره‌ی نویسنده‌ی این کتاب نمی‌دونستم به جز یک عکس، که روی صندلی نشسته و عشق سابقش هم روبروش نشسته و دست هم رو گرفتن، شاید این کتاب رو خوندم تا ببینم توصیفش از این صحنه چیه! خیلی این کتاب رو دوست داشتم، کلا از خوندن و شنیدن داستان زندگی آدم‌ها لذت می‌برم به خصوص اگر فراز و فرود‌های زندگیش در باورم نگنجه و این کتاب اینطوری بود برای من، گاهی نمی‌تونم تصور کنم که زندگی چقدر می‌تونه پیچیده و حتی دردناک باشه.

قسمتی از کتاب:

«آن موقع ها فکر می‌کردم تولد من نظم زندگی پدر و مادرم را به هم زده بود. بعد از به دنیا آمدن من بود که رابطه‌شان به خشونت کشیده شد. تمام عمر به خاطر شباهتم به پدرم، همان کسی که ما را ترک کرد و رفت، از طرف مادرم مورد سرزنش قرار گرفتم. مادرم علاوه بر وسواس تمیزی و نظم، وسواس هنر هم داشت. من از سن شش یا هفت سالگی می‌دانستم می‌خواهم هنرمند شوم. مادرم برای خیلی چیزها تنبیه‌ام می کرد، اما در یک مورد، از طرف او تشویق می‌شدم. هنر برایش مقدس بود. برای همین من در آپارتمان بزرگ‌مان علاوه بر اتاق خواب، یک استودیوی نقاشی هم داشتم.»


 «من مدام در استودیو نقاشی می‌کردم. که ناگهان ۱۲ هواپیمای نظامی از آسمان رد شدند و خطوط سفیدی پشت سرشان ایجاد کردند. من با شگفتی خط‌های سفید را تماشا کردم که به آرامی محو شدند و آسمان بار دیگر آبی پاک شد. ناگهان فکر کردم چرا نقاشی کنم؟ چرا خودم را به دو بعد محدود کنم وقتی می‌توانم با هر چیزی اثری هنری بسازم؟ با آتش، آب یا حتی بدن انسان. هر چیز! انگار چیزی در ذهنم جرقه زده باشد، فهمیدم هنرمند بودن یعنی آزادی بی‌اندازه داشتن. حتی با غبار یا آشغال هم می‌توانستم اثر هنری خلق کنم. حس آزادی غیرقابل باوری به من دست داد؛ به خصوص برای شخصی مثل من که در خانه‌ای تقریبا بدون آزادی زندگی می‌کردم.»

 «من فقط چهار سالم بود و خیلی کوچک بودم. ناگهان چیز عجیبی دیدم؛ خط صافی روی جاده. با کنجکاوی به سمتش رفتم. می‌خواستم لمسش کنم. اما مادربزرگم فریاد بلندی کشید. شکلش در ذهنم حک شده؛ یک مار خیلی بزرگ بود. در آن لحظه از زندگی‌ام با مفهوم ترس آشنا شدم، هر چند درست نفهمیدم باید از چه بترسم در واقع، صدای فریاد مادربزرگم بود که مرا ترساند. مار هم با سرعت خزید و رفت.»

 

مارینا آبراموویچ
مارینا آبراموویچ را می توان یکی از مشهورترین هنرمندان پرفورمنس آرت (هنر اجرا ) دانست که امروزه حدود ٦٠ سال سن دارد. وی به تازگی کتابی درمورد زندگینامه خود نوشته که لحن صادقانه و شرح خاطرات عجیب هنرمند درآن سبب شده مورد استقبال عمومی قرار گیرد.برامویچ در طی سال‌های ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۰ دانشجوی آکادمی هنرهای زیبا در بلگراد بود. او تحصیلات تکمیلی‌اش را در آکادمی هنرهای زیبای زاگرب در ۱۹۷۲ به پایان رساند و از ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۵ در آکادمی هنرهای زیبا واقع در نوی سد به تدریس پرداخت، زمانی که در حال تکم…

 

مشخصات کتاب:

حجم: ۴۰۰ صفحه  |  قطع: رقعی  |  ناشر: نظر |  مترجم: سحر دولت‌شاهی  |  چاپ: پنجم

نوشتن یک دیدگاه