آلیس پای آتش
کتاب «آلیس پای آتش» نوشته یون فوسه یک داستان شاعرانه و در عین حال عمیق دربارهی عشق، تنهایی و خاطرات است. روایت این کتاب آرام و نفسگیر است؛ انگار نویسنده میخواهد ما را آهسته و با تأمل به دنیای ذهنی آلیس ببرد. داستان درباره زنی
کتاب «آلیس پای آتش» نوشته یون فوسه یک داستان شاعرانه و در عین حال عمیق دربارهی عشق، تنهایی و خاطرات است. روایت این کتاب آرام و نفسگیر است؛ انگار نویسنده میخواهد ما را آهسته و با تأمل به دنیای ذهنی آلیس ببرد. داستان درباره زنی
کتاب «سوروسات در سوراخ موش» اولین رمان مکزیکی خوآن پابلو ویلالوبوس است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد و خیلی زود جزو نامزدهای جایزه بهترین کتاب اول گاردین قرار گرفت. این کتاب بخشی از مجموعه «برج بابل» نشر چشمه است، ساختهایست از داستانهای کوتاه ادبی با
اولین کتابی که در زندگیم هدیه گرفتم بر میگرده به کلاس اول ابتدایی، خانوادهام در پایان سال فراموش کرده بودن برام جایزه بخرن، معلم عزیزم بین اهدای جوایز رفت و کتاب «کرم ابریشم» رو نمیدونم از کجا آورد و کادو کرد و بهم هدیه داد.
کتاب «من از یادت نمیکاهم، مارتیتا» نوشتهی ساندرا سیسنروس (ترجمهی اسدالله امرایی) اثری است کوتاه و عمیق که روایتگر خاطرات سه زن جوان مکزیکی-آمریکایی به نامهای «کورینا»، «پائولا» و «مارتیتا» است. این سه دوست در پاریس با هم آشنا میشوند و ماهها در حاشیههای شهر
امروز خیلی اتفاقی وقتی داشتم تو خیابون پرسه میزدم رسیدم به یک کتابفروشی، از بیرون دیدم کافه هم داره، با خودم گفتم میرم استراحتی میکنم، در بسته بود، یکی از کارکنان وقتی داشت میرفت داخل منم سریع رفتم داخل، گفت تعطیله، مراسم داریم، گفتم یه
این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم و از اونجایی که انتشارات میلکان چاپش کرده بود تردیدی در خریدش نکردم و بعد از خوندنش میتونم بگم واقعا راضی بودم. کتاب خیلی خوبی بود. من به عنوان کسی که هم به شدت کمالگرا هستم و هم
من این کتاب رو دوست داشتم، نمیدونم چرا اصلا این کتاب رو خریدم، احتمالا از روی جلدش یا عنوانش خریدم ولی راضی هستم. هر چند مثل تمام کتابهای این شکلی که خوندم حس میکنم زیادی آب بسته شده به کتاب. کاش به جای آب بستن
خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم، از اون دسته از کتابهایی بود که پیشنهاد میکنند هر طراح یا مدیر محصولی باید بخونه، ولی من فرصت پیدا نمیکردم بخونمش، در کل کتاب رو دوست داشتم ولی واقعا برای صفحهپر کردن به نظرم خیلی محتوای
امروز رفتم سر قفسهی کتابهای خونهی پدری و دنبال یک کتاب میگشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هالهای از
برای یک مراسم معنوی به خونهی یکی از دوستان رفته بودم، همینطوری که نشسته بودم دیدم روی میز کنار دستم کتابی با عنوان «پرندهای به نام آذرباد» به چشم میخوره، اولش بهش اهمیت ندادم، بعد از چند دقیقه کتاب رو برداشتم ورق زدم و گذاشتم