
عیدی به بابا
بابام اخلاق جالبی داره، تا وسیلهای کامل خراب نشه درستش نمیکنه، البته وقتی هم کامل خراب بشه بازم ممکنه درستش نکنه، بستگی داره به اینکه چقدر نیازش داره. ماشین هم براش اینطوریه، همیشه میگه داره کار میکنه ولی خب با چه شرایطی. چند وقتی بود زده بود به سرم رودریها و روکش صندلیها رو عوض کنم ولی خب باید بهونهاش هم پیدا میکردم. چه مناسبتی بهتر از عید. این شد که صبح ماشین رو برداشتم، با خواهرم تماس گرفتم و گفتم تصمیم دارم عیدی بابا رو در قالب خرید چند تا وسیله برای ماشین بهش بدم، اونم گفت منم هستم و با خیال راحت رفتم ماشین رو ترکوندم. عصر که کارهای ماشین تموم شد به بابا زنگ زدم، گفت در راه خونه است، گفتم آروم برو میام دنبالت، نزدیک خونه رسیدم بهش، سوارش کردم، اولش متوجه نشد، بعد از چند دقیقه استرس گرفت، با عجله دور و برش رو نگاه کرد و مضطرب گفت این ماشین کیه؟ منم از خنده ترکیده بودم، عصبانی شد گفت واقعا تو آدم بشو نیستی، این چه کاری بود کردی؟ بهش گفتم این عیدی شماست، پیشاپیش داریم بهت میدیم، به نظرم خیلی خوشش اومد بود از ماشین، فقط مثل همیشه سعی میکرد به روی خودش نیاره.