ناراحت نمیشی اگه یه چیزایی رو بهت بگم؟

من معتقدم وقتی دو نفر دیگه نمی‌تونن با هم حرف بزنن و باب گفتگو بین‌شون بسته شده، رابطه‌شون دیگه به درد نمی‌خوره، بی‌کیفیت شده، اونقدر که ممکنه حوصله‌ی همدیگه رو هم نداشته باشن، من همیشه تصورم از یک رابطه‌ی خوب این بوده که دو نفر پنجاه سال بعد هم برای هم حرف برای گفتن داشته باشن.

من خودم علاقه‌ی زیادی به حرف زدن دارم، وقتی دیدید من در جمعی هستم و سکوت کردم، حتما بدونید مشکلی وجود داره، یک جای کار داره می‌لنگه، حتما چیزی هست که آزارم میده، وقتی با یکی دیگه نمی‌تونم حرف بزنم، حتما مشکلی وجود داره که دارم ازش فرار می‌کنم، دیشب داشتم با یکی حرف می‌زدم، احساس کردم بدون اینکه از من و مشکلاتم و … شناخت کاملی داشته باشه، داره قضاوتم می‌کنه، البته از نقطه نظر خودش، من برعکس آدم‌های دیگه از اینکه یکی قضاوتم کنه اصلا ناراحت نمیشم، خیلی وقت‌ها حال و حوصله‌ام به راه باشه استقبال هم می‌کنم. یکم درباره‌ی شرایطی که توش قرار دارم براش توضیح دادم و بعدش گفت، ناراحت نمیشی اگه یه چیزایی رو بهت بگم؟ منم خندیدم و گفتم نه، جالب بود ماجرایی رو تعریف کرد که من اصلا به یاد نداشتم، هر چند به نظرم هر اتفاقی هم در اون زمان افتاده بود، منطقی به نظر می‌رسید، چون در بدترین شرایط زندگیم قرار داشتم.

بعد از اینکه گفتگو تموم شد، حرف خاصی بین‌مون رد و بدل نشد، نمی‌دونم قضاوتش تغییر کرده بود یا نه، ولی من خوشحال بودم، چون هنوز داشتم باهاش حرف می‌زدم، یعنی می‌تونستم باهاش حرف بزنم، این خیلی برام مهم و جالب بود. خیلی از مشکلات بین آدم‌ها با حرف زدن حل میشه، ولی یا دوست ندارن با هم حرف بزنن، یا اصلا بلد نیستن چطوری باید حرف بزنن، بلد نبودن هم خودش داستانیه، به نظرم بد حرف زدن و اینکه بلد نباشی چطوری حرف بزنی، مشکلات رو چندین برابر میکنه، خلاصه از آدم‌هایی که بعد از سال‌ها هنوز هم با هیجان باهاشون حرف می‌زنم خیلی خوشم میاد و دوست دارم همیشه تو زندگیم باشن.

نوشتن یک دیدگاه