نمایشگاه سیم و کابل

امروز اصلا حال و حوصله نداشتم، بابا بهم زنگ زد و گفت میای بریم نمایشگاه؟ گفتم موضوعش چیه؟ گفت سیم و کابل، نمی‌دونم چی شد گفتم آره، چرا که نه، اون لحظه از ذهنم گذشت، قطعا کلی لامپ و کلید‌و‌پریز و … می‌بینم، رفتم دوش گرفتم یکم حال روحیم بهتر بشه، بعد با همین که داشتیم می‌رفتیم سمت نمایشگاه با خودم گفتم بعید به نظر میرسه من بتونم چیزی که دوست دارم رو ببینم، وارد نمایشگاه که شدیم از شانس اولین سوله که رفتیم دقیقا صنایع روشنایی بود، بعد دیدم بابا گفت اینجا سالن مورد نظرم نیست، خندم گرفت، بهش گفتم تا اینجا اومدیم یه دوری بزنیم، لذت بخش بود واقعا برام، بعدش رفتم تو سوله‌های دیگه و بابا توی چند تا غرفه با آدم‌هایی که می‌شناخت حرف می‌زد و من با یکی از دوستانم که متاسفانه پدرش راهی بیمارستان شده بود. روز جالبی بود، بابا پیشنهاد جالبی هم بهم کرد که هنوز دارم بهش فکر می‌کنم و صد البته کلی هدیه گرفتیم که باعث شد اون روز برام لذت‌بخش تموم بشه.

نوشتن یک دیدگاه