
نمیدونم دوستش دارم یا ازش متنفرم
دوستی دارم که هنوز بعد از سالها نمیدونم دوستش دارم یا ازش متنفرم، وقتی یاد روزهای گذشته که با هم بودیم میفتم حس میکنم دوستش دارم، ولی وقتی یاد روزهای جداییمون میفتم ازش متنفر میشم. حس و حال این روزهای من نسبت به ایران هم این شکلی شده دقیقا، نمیدونم دوستش دارم یا ازش متفرم، وقتی کوه و دریا و زیباییهاش رو میبینم دوستش دارم، وقتی هم که درختهای خشک شدهاش رو میبینم ازش متنفر میشم، به نظرم شاید نشه از کسی یا از چیزی یا متنفر بود یا دوستش داشت، همیشه ترکیبی از هر دو هست، فقط گاهی یک حس بر حس دیگه غلبه میکنه. به نظرم زندگی ترکیبی از دوستداشتن و تنفره.