
همه چیز بودن
اولین بار دربارهی این موضوع یک سخنرانی تد دیدم که توسط نویسندهی همین کتاب بود، خوندن کتابش بعد از دیدن اون سخنرانی واقعا جذاب بود، من به طرز باورنکردنی آدم چندپتانسلی هستم، هرچند به نظرم تنوع این آدمها خیلی بیشتر از چیزی بود که در کتاب مطرح شده بود، مثلا من خودم به جای اینکه بگم من آدم چند پتانسیلی هستم، همیشه میگم، طراح و توسعهدهندهی دیوونهبازی هستم. خیلی بیشتر به دلم میشینه، چون وقتی بچه بودم و از این شاخه به اون شاخه میپریدم بابام و دیگران بهم میگفتن تو واقعا دیوونهای یا امکان نداره بتونی موفق بشی، ولی من واقعا موفق میشدم، خیلی شکست نخوردم، شاید در آینده بخورم، ولی بعد از مدتی که دیدن انتظار بیهودهای دارن میکشن، بیخیال من شدن، خوندن این کتاب رو به آدمهایی شبیه خودم به شدت توصیه میکنم.
وقتی بزرگ شدی میخوای چهکاره شوی؟
یادتان میآید وقتی کودک بودید از شما میپرسیدند وقتی بزرگ شدید میخواهیدچهکاره شوید؟ این سؤال چه حسی داشت؟ من وقتی به پنج یا شش سالگیام فکر میکنم، جواب دقیقی یادم نمیآید، ولی به خاطر دارم بعد از اینکه جواب میدادم چه اتفاقی میافتاد: چهرهی فرد بزرگسالی که سؤال کرده بود حالتی حاکی از تأیید و غرور به خود میگرفت. اظهار هویت احساس خوبی به همراه داشت. با این پاسخ دنیا، یا دستکم دنیای کوچک من، تأییدم میکرد. وقتی بزرگتر میشویم این سؤال برای اغلب ما از تمرین خیالبافی خوشایند به سؤالی جدی و نگرانکننده تبدیل میشود. با مرور زمان فشار ناشی از واقعبینی را حس میکنیم: جواب سنگینی است و عواقبی دارد که ما را به خودش متعهد خواهد کرد. احساس میکنیم اطرافیان در تلاشند دقیقاً مشخص کنند ما به چه نوع آدمی تبدیل میشویم. جالب اینکه همچنان در پی همان تأییدی هستیم که در خردسالی دریافت میکردیم، وقتی که میگفتیم دوست داریم دلقک سیرک یا دایناسور شویم. ما این تأیید را میخواهیم، درحالیکه نمیخواهیم محدود شویم یا تصمیمی اشتباه بگیریم. درست در زمانی که نیروهای بیرونی به ما تلنگر میزنند که «یک رشته انتخاب کنیم»، «روی نقاط قوتمان تمرکز کنیم» و «تخصصی به دست آوریم»، ما انسانهای فناپذیر در تلاشایم که بدانیم چه کسی هستیم و زندگی ما چطور اهمیت خواهد یافت. تمامی اینها تبدیل میشود به آشفتهبازاری از فشارهای بیرونی و درونی که با سردرگمی کشف وجود و هویت آمیخته است؛ ناگفته نماند که این آشوب به دورهی نوجوانی اختصاص ندارد و برای بسیاری از ما تا آخر عمر ادامه دارد.
در زمینههای بسیاری بر انتخاب هویتی واحد تأکید شده است. کتابهای حرفهای بابروز و مشاوران به ما آزمونهایی میدهند تا کمک کنند گزینههای شغلیمان را جرح و تعدیل کنیم و به بهترین گزینه برسیم؛ کالجها و دانشگاهها از ما میخواهند رشتهای مشخص را انتخاب کنیم؛ کارفرمایان گاهی از متقاضیانی که مهارتهایی خارج از حوزهی کاری دارند توضیح میخواهند که به طور ضمنی از نداشتن تمرکز یا ناتوانی حکایت میکند؛ اطرافیان و رسانهها دربارهی خطر نیمهکاره رها کردن، شاخه به شاخه پریدن یا همهکاره و هیچکاره بودن هشدارهای ناخوشایندی به ما میدهند. در این میان زندگی تخصصگرایانه تنها راه موفقیت ترسیم میشود؛ به عبارتی، در فرهنگ ما نگاهی آرمانی به این مقوله وجود دارد. همهی ما داستان پزشکی را شنیدهایم که همیشه میدانسته است میخواهد پزشک شود یا نویسندهای که اولین رمانش را در ده سالگی نوشته است. دیگران این دسته از آدم ها را به عنوان نمونههای درخشان به رخ ما میکشند؛ البته چنین افرادی قطعاً وجود دارند و منظور نفرت داشتن از افراد متمرکز معدود نیست، اگرچه بسیاری از ما در قالبهای آنها نمیگنجیم. ما از طریق نشانههای اجتماعی و شرطیسازی یاد میگیریم ایدهی آرمانی ندای راستین را باور کنیم: به این ایده باور پیدا کنیم که ما، نفر به نفر، در زندگی کاری بزرگ بر عهده داریم و قرار است آن را انجام دهیم؛ به عبارتی، تقدیر ما این است!
اگر در این چارچوبها نگنجیم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
فرض کنیم شما دربارهی چندین موضوع مختلف کنجکاوید و میخواهید در زندگی کارهای بسیاری انجام دهید. اگر نتوانید یا نخواهید فقط به یک مسیر حرفهای قناعت کنید، ممکن است نگران شوید که برخلاف همه، ندایی راستین ندارید و به همین خاطر، زندگیتان بیهدف است. در واقع اینطور نیست! برعکس، دلیلهای بسیار جالبی برای گرایش شما به حرکت میان زمینههای مختلف و بلعیدن دانش و تجربههای تازه و همچنین آزمودن هویتهای جدید وجود دارد.
شما چند پتانسیلی هستید
امیلی واپینگ
مشخصات کتاب:
حجم: ۲۰۰ صفحه | قطع: رقعی | ناشر: نوین | مترجم: سعید دانشمندی | چاپ: دوم