
هنر ظریف رهایی از دغدغهها
این کتاب رو به صورت صوتی گوش دادم، اونم وقتی داشتم پیادهروی میکردم، فکر میکنم دو ساعت بیشتر طول نکشید، اولین تجربهی گوش دادن به کتاب صوتی بود. کیفیت جالبی نداشت، صدا هم اصلا مناسب نبود، ولی بهتر از این بود با چشم دنبال کلمات بگردم و این خودش تجربهی جالبی داشت. البته من پیش میومد تمرکزم رو از دست میدادم و مجبور میشدم یک فصل یا بیشتر را دوباره گوش بدم ولی در کل راضی کننده بود. کتاب خوبی هم بود، دوستش داشتم، حرفهای منطقی در قالب داستانهایی از زندگی خود نویسنده و اطرافیانش. البته عنوان اصلی کتاب جذابتر از چیزی هست که تو ایران ترجمه شده. خوندن این کتابها به آدم کمک میکنه زندگی رو راحتتر بگیر و کمتر حس کنی عقب هستی و اصلا این سوال رو میپرسی از خودت که کجا میخوای بری؟
قسمتی از کتاب:
من اگر میتوانستم ابرقهرمانی ابداع کنم، یکی به اسم «پاندای مأیوس کننده» ابداع میکردم. او چشمبندی مسخره میداشت و پیراهنی (با حرف T بزرگ روی آن) میپوشید که برای شکم پاندایی بزرگش زیادی کوچک بود. قدرتش هم این میبود که به مردم حقایق تلخی را دربارهی خودشان بگوید؛ حقایقی که نیاز دارند بشنوند، ولی حاضر به پذیرشش نیستند.
این ابرقهرمان من همچون فروشندهی انجیل، خانهبهخانه میرفت و زنگ درها را میزد و چیزهایی میگفت؛ مثل «البته درآمد زیاد باعث خوشحالیت میشه؛ ولی باعث نمیشه که بچههات دوستت داشته باشن» یا «اگه از خودت پرسیدی که به زنت اعتماد داری یا نه، در این صورت احتمالاً اعتماد نداری» یا «چیزی که بهعنوان دوستی تصور میکنی، فقط تلاشهای بیوقفهت برای تحتتأثیر قراردادن مردمه.» بعد به صاحبخانه روزخوش میگفت و بهسمت خانهی بعدی به راه میافتاد.
فوقالعاده میشد و آزار دهنده و غمانگیز و روحیهبخش و ضروری. هرچه باشد، مهمترین واقعیتها در زندگی، اغلبْ آنهایی هستند که شنیدنشان ناخوشایندتر از همه است.
پاندای مأیوس کننده قهرمانی میبود که هیچیک از ما خواهانش نبود؛ اما همگی نیازمندش بودیم. مثل سبزیجات بود، وسط غذاهای ناسالم و پر از هلههولهی ذهنی ما. باوجوداینکه احساس بدتری به ما میداد، باعث بهترشدن زندگیمان میشد. با ویرانکردنمان ما را قویتر میساخت، و با نشان دادن تاریکی، آیندهمان را روشنتر میکرد. گوش دادن به او همچون تماشا کردن فیلمی بود که در پایان آن، قهرمان فیلم میمیرد: دوستش خواهید داشت؛ با وجود اینکه احساس افتضاحی به شما میدهد، چون از واقعیت سخن میگوید.
مارک منسن
مارک منسون در ایالت تگزاس آمریکا چشم به جهان گشود. منسون پس از سپری کردن دوران کودکی و اتمام تحصیلات مقدماتی خود در این ایالت، برای تحصیل به بوستون نقل مکان کرد. او در سال ۲۰۰۷، در رشتهی روابط بینالملل فارغالتحصیل شد. مارک منسون یک سال بعد، اولین وبلاگ خود را با موضوع آداب معاشرت و روشهای دوستیابی تأسیس کرد. این وبلاگ ماهانه حدود یک میلیون بازدید داشت. در سال ۲۰۱۰، منسون وبلاگ جدیدی با موضوع خودیاری ایجاد نمود. زبان منحصربهفرد و خلاقانهی منسون، سبب جذب بازدیدکنندگان بسیاری به این وبلاگ شد.
مشخصات کتاب:
حجم: ۱۸۴ صفحه | قطع: رقعی | ناشر: میلکان | مترجم: میلاد بشیری | چاپ: پنجم