
کسی این کار رو نمیکنه!
امروز برای ساعاتی با مامان تنها بودم، داشت کارهای خونه رو میکرد، یهویی دیدم خیلی نمنم داره گریه میکنه، گفتم چی شد؟ گفت من هر جایی از این خونه رو که میبینم یاد تو میفتم، واقعا هیچ بچهای کاری که تو کردی رو نمیکنه! خیلی با تعجب نگاهش کردم و گفتم چرا میکنه، باید بکنه، منظورش سال پیش بود که سه ماه اومدم اراک و کمک کردم در بازسازی خونه، راستش بیشتر از هر چیزی خودم یاد گرفتم، برقکاری، نجاری، کابینتسازی، جوشکاری، خیلی چیزهای جذابی یاد گرفتم که تو زندگیم به کارم میاد. ولی از طرفی خیلی خوشحال بودم، فکر نمیکردم یک کار به این سادگی اینقدر یک نفر رو خوشحال کنه که مدام یادش باشه، ما آدمها چیزهای سادهای رو از هم دریغ میکنیم، چیزهایی که باعث شادی ماندگاری درون آدمها میشه. خوشحالم که در اون موقعیت تصمیم درستی گرفتم و باعث شدم مادرم همیشه خوشحال باشه.