کلاس نشر

امروز در دو تا کارگاه آموزشی شرکت کردم، اولیش رو که اصلا دوست نداشتم، چون نه استادش خوشم میومد نه از موضوعی که تدریس می‌کرد ولی خب مجبور بودم بشینم. خدایی اگر من اعتماد به نفس بعضی‌ها رو داشتم الان وضعیت خیلی بهتری داشتم، طرف فرق انبردست و آچارفرانسه رو نمی‌دونه ولی مکانیک درس میده، در این حد مسخره اومد به نظرم. بگذریم، کارگاه بعدی موضوعش مدیریت بود ولی چون طرف در کودکی پزشکی خونده بود، مدیریت رو ربط داد ه استرس و اضطراب و DNA و خیلی چیزهای دیگه، اونقدر تندتند حرف می‌زد اصلا نمی‌فهمیدم چی میگه ولی لا‌به‌لای حرف‌هایی که می‌زد چیزهای مفید جالبی هم گیرم اومد، کاراکترش خیلی شبیه من بود وقتی می‌خوام در زمان کم هر چی می‌دونم رو به یکی منتقل کنم، خودم رو تاحالا از این زاویه ندیده بودم، خیلی مسخره بود واقعا. در کل وقتم رو تلف کردم، بهترین زمانش فقط ناهار بود که یک رستوران گیلکی با دکور خیلی قدیمی پیدا کردم و غذا خوردم و در همون زمان یکی از دوستانم وارد شد و با هم گپ زدیم، انتظار دیدنش رو در اون مکان نداشتم.

نوشتن یک دیدگاه