
گاهی فقط دوست دارم بخوابم!
بعضی وقتها در زندگیم پیش میاد که فقط دوست دارم بخوابم، نمیدونم به خاطر وجود افسردگیه، یا اضطراب، به خاطر حجم زیادی از کارها، فقط میدونم به خاطر بیهدف بودن و بیبرنامه بودن نیست، چون در زندگیم هیچ وقت اینقدر هدف و برنامه نداشتم، شاید به خاطر ناامیدی باشه، خدایی هیچ امیدی به آیندهی هیچ چیزی ندارم، خستهام کلا از زندگی، احساس پیری زودرس دارم، فقط یه گوشه از خونه بخوابم، وقتهایی هم که بیدارم اخبار گوش و بدم و بگم آه، اینجا درست بشو نیست. نمیدونم، من که پذیرفتم، یکی دو هفته است حداقل ۱۲ساعت خوابم. مشکلی هم باهاش ندارم، با وجودیکه زمان برای انجام کارهام کم میارم، میدونید نمیدونم باید چقدر دنیا رو جدی بگیرم. وقتی فکر میکنم سال پیش این موقع داشتم برای چی تلاش میکردم، با خودم میگم بگیر بخواب، تلاش میکنی که چی بشه، خودتم یادت نمیاد سال پیش این موقع چه کار میکردی. خلاصه گاهی باید رها کرد، یکم آدم رو آرومتر میکنه، یعنی یواشیواش باید بعضی چیزها رو درست کرد.