گزارش هفته‌ی هفتم از چالش دوازده

یک هفته‌ی دیگه هم تموم شد، این هفته هم یک فیلم خوب دیدم، کلی کار کردم، هر روز در بلاگم نوشتم، با امیر کلی جلسه گذاشتیم تا ببینیم سر انجام ایده‌ی زدن کافه به کجا می‌رسه. رفتم اراک و در مهمونی پسر عمه‌ام شرکت کردم، واقعا خوش گذشت، بعضی از آدم‌ها صادقانه دوستت دارن و می‌تونی حسش کنی، بعد از مدت‌ها آتیش روشن کردیم، جوجه درست کردیم، از کارگاه‌شون بازدید کردیم، خط تولید و خط رنگ کوره‌ای رو دیدم و لذت بردم، خیلی روحیه‌ام با این چیزها هماهنگ هست و قسمت تلخ ماجرا بیمارستان رفتن رئیس بود. امیدوارم هر چه زودتر حالش خوب بشه، وقتی آدم‌ها رو کمتر می‌بینیم یا در حالت سختی تازه می‌فهمیم چقدر برامون ارزشمند بودن.

نوشتن یک دیدگاه