گزارش هفته‌ی پنجم از چالش دوازده

به نظرم یک جوری داره زندگی‌مون تموم میشه که باورش برای خودمون هم سخته، به نظرم ماهیت زمان اینطوریه که حس نکنیم وگرنه واقعا زودتر از چیزی می‌گذره که فکرش رو می‌کنیم. پنجمین هفته‌ از سال ۱۴۰۱ هم گذشت، هفته‌ی خوبی بود، دو تا فیلم سینمایی دیدم، یکیش رو به این خاطر دیدم که مغزم کلا تعطیل بود، با خودم گفتم فیلم دیدن بهتر از هیچ کاری نکردنه، کتاب خوندم ولی هیچ کتابی رو تموم نکردم، یکم هفته‌ی سختی بود، با خودم خیلی درگیر بود، حوصله‌ی خودمم نداشتم، ولی هر طوری بود زبان رو طبق برنامه خوندم. کارها هم تا حد خیلی خوبی جلو بردم، تا آخر شب شاید تمومش کنم، لیلی رو بردم بیرون، کلی پیاده‌روی کردم، چند جلسه کلاس خلبانی شرکت کردم، همه چیز داره خوب پیش میره به جز اینکه هنوز نمی‌دونم می‌خوام چه کار کنم یا بهتر شک دارم یا شاید اعتماد به نفس شروع رو ندارم، نمی‌دونم.

نوشتن یک دیدگاه