گزارش هفته‌ی چهارم از چالش دوازده

می‌گفتن فروردین خیلی دیر می‌گذره ولی برای من واقعا زود گذشت. البته کلا زندگی خیلی زود می‌گذره. امروز سری به خونه‌ی لیلی زدم فهمیدم لوله‌ها تو زمستون یخ زده بوده و متاسفانه هم لوله‌کشی و هم دستگاه پکیچ به فنا رفته بود. به آقای عزیزی زنگ زدم که پاشو بیا حداقل لوله‌کشی رو درست کنیم بتونیم درخت‌ها رو آب بدیم، گفت کسی نیست کمکم کنه، گفتم خودم هستم، بنده خدا واقعا اومد دنبال‌مون و با هم رفتیم و لوله‌کشی رو درست کردیم، منم همزمان سر زیاد بازی درآوردم و رفتم که توالت فرنگی رو نصب کنم ولی یک سری قطعاتش رو شکستم و بیشتر خرابکاری شد، حداقل یک چیزهایی یاد گرفتم. هر وقت یک گندی میزنم با خودم میگم مهم نیست یه چیزی یاد گرفتم، اینم جالبه واقعا. بقیه‌ی هفته هم خیلی عادی گذشت، رفتم سر کار، رفتم دانشگاه، نوشتم، به خانواده سر زدم، کارهای روتین، مامان هم این هفته رفت کربلا احتمالا یک هفته بمونم تا برگرده، خیلی خوبه که دقیقا نمی‌دونم چه کار میخوام بکنم، البته از برنامه چالش عقبم به نظرم.

نوشتن یک دیدگاه