شیطان کش
بعد از دیدن این فیلم داشتم به حال خودمون غصه میخوردم، اینا دنبال چی هستن، ما دنبال چی هستیم، اینا چه چیزهایی به بچههاشون آموزش میدن و دغدغههاشون چیه! ما چی آموزش میدیم و دغدغههامون چیه! از عقب بودن به نظرم یه چیزی فراتر هستیم.
بعد از دیدن این فیلم داشتم به حال خودمون غصه میخوردم، اینا دنبال چی هستن، ما دنبال چی هستیم، اینا چه چیزهایی به بچههاشون آموزش میدن و دغدغههاشون چیه! ما چی آموزش میدیم و دغدغههامون چیه! از عقب بودن به نظرم یه چیزی فراتر هستیم.
امروز قرار بود با بچهها بریم بولینگ، لیلی هم قرار نبود ببریم، وقتی داشتیم میرفتیم خواب بود، نمیدونم چی شد دلم گرفت، احساس کردم اگر بیدار بشه و بفهمه ما تنها رفتیم ناراحت بشه، بیدارش کردم و در کمال ناباوری و با اخلاق خوش گفت
امروز یادم نیست برای کدوم پیام قدیمی میلاد بهم پیام داده بود و آخرش گفته بود خیلی دوست داره در ویدئوهایی که با عنوان کارگاه درست میکنه با هم گپ بزنیم، اونم تو قسمت ابوالمشاغل. جالب اینجا بود که بهش گفتم امروز دو ساعت بعد
میبینم که این چالش هم به نیمه رسید و من هنوز مشخص نکردم دقیقا چه چیزی از این چالش میخوام، البته یک جورایی ذهنی میدونم، دوست دارم بیشتر ذهنم رو مرتب کنم و خودم رو برای یک مسیر هیجانانگیز آماده کنم. این هفته چند جلسهی
بعد از اینکه دو بار این امتحان رو افتادم یعنی همون آیروداینامیک خودمون رو، دیگه دوست نداشتم دوباره امتحان بدم. البته اینکه اصلا نمیخوندم هم بیتاثیر نبود ولی دوست نداشتم ادامه بدم، انگار به زمین بسته شده بودم، ولی یکی از دوستام خواست باهاش برم
اولش دوست نداشتم این فیلم رو ببینم، دلیلش رو نمیدونم چی بود ولی وقتی شروع کردم به دیدنش دیگه نتونستم از پای فیلم بلند بشم، واقعا داستان پیچیده و جذابی داشت هر چند بیشتر خاک بر سری هم بود (لبخند). به نظرم هر چیز دیگهای
خیلی اتفاقی فهمیدیم نمایشگاه کتاب تهران امسال مجازی هست و با توجه به اینکه ما هم کتابها رو در خانهی کتاب ثبت کرده بودیم، امسال میتونستیم در نمایشگاه شرکت کنیم. خیلی به نظرم حس خوبی داشت. چند روزی درگیر تدارک الزامات نمایشگاه بودیم تا اینکه
روز مادر برای من یکی از خاصترین روزهای سال بوده و هست. تفاوت این سالها با سالهای پیش بود این بود که بیشتر فکر و ذکرمون درگیر مادرهامون بود ولی جدیدا دلبر خودش هم مادر شده، حتی فکر کردنش هم بامزه است، مثل حسی که
به تمام معنی کلمه فیلم غمانگیزی بود برای من. راستش نمیدونم دربارهاش چی بگم، گاهی زندگی اونقدر پیچیده میشه که تحلیل کردنش خیلی سخت میشه. این فیلم هم یه جورایی زندگی بود. من در زندگیم آدمهای این چنینی زیاد دیدم. خیلی وقتها هم برام سوال
دوست داشتم حتما دربارهی دیدار امروز بنویسم، نمیخوام توضیح زیادی دربارهی این دیدار بدم، شاید در آینده دربارهاش نوشتم، ولی احساس خیلی خوبی بهش داشتم، شاید قرار بود یک ساعت گپ بزنیم ولی ساعتها طول کشید، یادم نیست چقدر، شاید چهار یا حتی پنج ساعت.