
بار دیگر، شهری که دوست میداشتم
این کتاب رو از کتابخونهی خواهرم برداشتم و شروع کردم به خوندن، حتی قبل از خوندن دربارهاش تحقیق هم نکردم، چرا؟ چون نادر ابراهیمی نوشته بودش، فوقالعاده است این مرد، هر کتابی که ازش خوندم سرشار از تفکر و نکات ناب برای زندگی بود، خیلی خوشحالم که اتفاقی این کتاب رو پیدا کردم و خوندم، لذت بردم.
گزیدهای از کتاب:
«ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست.»
«آهنگها تنهایی را تسکین میدهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود. بهخاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهیبودن نمیکند. اینک آنکه میگوید تهیست – و رُفتگران بیدلیل نیست که شب را انتخاب کردهاند.»
«به یاد داشته باش که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند. به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان. صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم. بیدار شو هلیا. بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بیجواب مگذار. من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی.»
نادر ابراهیمی
مشخصات کتاب:
حجم: ۱۰۲ صفحه | قطع: رقعی | ناشر: نشر روزبهان | چاپ: بیستوهشتم