
ساختن برای ماندن
روز تولدم همیشه برام یکی از مهمترین روزهای زندگیم بوده، حالا هیچ فرقی هم با روزهای دیگه نمیکنه ولی من خیلی دوستش دارم و همیشه براش برنامه داشتم که در ادامه حتما دربارهشون صحبت میکنم. به نظرم بد نیست برای شروع نگاه اجمالی داشته باشم به سالی که گذشت:
خانواده
هر چی سنم بالاتر میره بیشتر میفهمم خانواده چقدر مهمه، امسال خیلی تلاش کردم زندگیم شبیه سالهای گذشته نباشه، به نظر خودم خیلی بیشتر از گذشته برای لیلی و دلبر وقت گذاشتم، باهاشون بیرون رفتم، باهاشون حرف زدم، باهاشون کار کردم، باهاشون خندیدم، باهاشون گریه کردم، حداقل میدونم تلاش خودم رو کردم و این برام خیلی ارزشمنده. در کنارش خیلی به مهاجرت فکر کردم، کنار گذاشتن این موضوع واقعا برام سخت بود ولی واقعا به نظرم در حال حاضر برام اونقدر ارزشمند نیست که به خاطرش پدرم، مادرم، خواهرام و خواهرزادهام رو نبینم و ایضا دلبر هم همینطور و خیلی از دوستانم که امروز بخش مهمی از زندگی من هستند، نمیدونم در آینده چه اتفاقاتی خواهد افتاد و چه تصمیماتی خواهم گرفت ولی میدونم تصمیم فعلیم برای چند سال آینده موندن و ساختنه. وقتی فعلا خوشحال و راضیم به نظرم هر تصمیمی در جهت بهم زدن این خوشحالی و رضایت درونی اشتباهه.
نوشتن
میتونم بگم یکی از بینظیرترین سالهای زندگیم بود. تغییرات خیلی مهم و اساسی در ساختار زندگیم ایجاد کردم که میتونم بگم مهمترینش نوشتن بود، من در همین بلاگ، طی یک سال گذشته، ۳۶۵ تا مطلب نوشتم، دربارهی موضوعات مختلف، مهم نیست چی نوشتم، برای من اصل نوشتن مهم بود و مداومت در اون، واقعا به خودم تبریک میگم، در کنار اون، هر روز نوشتم چه کارهایی کردم، برنامهریزیهای زندگیم رو نوشتم و هر روز گزارش کار برای خودم نوشتم و این باعث شد امروز آدم خیلی متفاوتتری نسبت به سال پیش باشم.
پرواز
مهمترین اتفاق دیگهی زندگیم «پرواز» بود. سالها آرزوی پرواز رو در ذهنم داشتم ولی هیچ وقت به دلایل مختلف موفق به انجامش نشده بودم، یا پول داشتم، وقت نداشتم، یا وقت داشتم، پول نداشتم، اینطوری همیشه فرصت پرواز رو از دست داده بودم، ولی به خودم قول داده بودم که امسال دیگه باید پرواز کنم و به لطف خدا هم اتفاق افتاد، اولین باری که نشستم توی هواپیما، تاکسی کردم و خودم رو رسوندم اول باند رو هیچ وقت از یاد نمیبرم، روی خط وسط باند ایستاده بودم و منتظر دستور تیکآف بودم، چشمم خط وسط باند رو دنبال کرد تا انتهای باند، بعد شروع کردم به سرعت گرفتن و چه زیبا بود لحظهای که از زمین جدا شدم. واقعا ما برای زمین ساخته نشدیم. بعد از اینکه Solo شدم، در مقطع بعدی ثبت نام کردم و موفق شدم امسال CPL هم تموم کنم، خیلی دوست دارم همینطوری ادامه بدم.
زندگی
اوایل امسال کرونای سختی گرفتم که باعث شد راهی بیمارستان بشم. از اون موقع دچار ترس و اضطراب شدیدی شدم که تا همین چند وقت پیش به شدت اذیتم میکرد. یک هفته توی بیمارستان فرصت داشتم به خودم و زندگی فکر کنم، اینکه چقدر کوتاهه، اینکه نفهمیدم چطوری ۳۶ سالم شد، اینکه ما به هیچی بند نیستیم، هر لحظه ممکنه دیگه نتونیم نفس بکشیم و چقدر غمانگیزه که همین فرصت کوتاه رو زندگی نکنیم و کارهایی که دوست داریم رو انجام ندیم، من طی یک سال گذشته ۱۱۲ تا فیلم سینمایی دیدم و ازشون لذت بردم، ۴۸ جلد کتاب خوب خوندم و کلی یاد گرفتم. چند تا مستند فوقالعاده جذاب دیدم مثل Home و از همه جالبتر سریال برکینگ بد بود، بینظیر بود این سریال، واقعا حیف میشد اگر این کارها رو نمیتونستم بکنم.
کانگونیو
یکی از مهمترین کارهای دیگهای که امسال انجام دادم، توسعهی کانگونیو بود، با کمک دوستان خوبم آرزو و سارا، ۴۰۰ عنوان کتاب جدید به سایت کانگونیو اضافه شد. بستهبندی خیلی شیک و زیبایی برای ارسال محصولاتش طراحی و چاپ کردیم و همراه اون یک لاکتابی و یک اسمش رو نمیدونم چیه زیبا هم طراحی کردیم که همراه کتابها برای مخاطبینمون ارسال کنیم، این واقعا اتفاق لذتبخشی بود، در ادامه مجبور شدیم یک تصمیم مدیریتی درست بگیریم و اون هم تعطیل کردن کتابفروشی حضوری بود. خیلی تصمیم سختی بود ولی گاهی باید در زمان درست، تصمیم سخت ولی درست رو گرفت. الان که بر میگردم میبینم واقعا تصمیم درستی گرفتم، حداقل باعث شدم کانگونیو همچنان زنده بمونه و به حیات خودش ادامه بده. حتی همین چند هفتهی پیش هم برای اولین بار در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران شرکت کردیم، این یعنی حرکت همچنان ادامه دارد.
خونهی لیلی
یکی از تصمیمات امسالم این بود که برای لیلی یک خونه بسازم، البته طی یک برنامهی مثلا پنج ساله، اینطوری که هر ماه حداقل یک کار کوچیک برای ساختنش انجام بدم، حالا یا یک قدمی بردارم یا یک وسیلهای بخرم، خیلی بیشتر از این رو انجام دادم و واقعا از نتیجهی کار فوقالعاده راضی هستم، چون حداقل یک کاری کردم، این خیلی بهتر از این بود که کاری نمیکردم. نکتهی جالب این تصمیم بیشتر برام اونجا بود که فهمیدم چقدر به حوزهی ساختوساز علاقهمند هستم، کارهای مختلفی هم تست کردم، مثل کار با چوب، برقکاری، کاشیکاری و …، بیشتر از هر چیزی هم دیزاین کردن خونه برام جذابه، اینکه فکر کنم چه چیزی باید در کجا قراره بگیره، دوست دارم چه چیزهایی باشه، حالا چطوری باشه و اینکه چطوری بسازمشون.
انگیزه
حدودا دو سالی بود که به صورت جدی کار نمیکردم و چند سالی بود که اصلا حوصلهی کار جدی نداشتم، خیلی اتفاقی یکی از دوستانم پیشنهاد داد تا مدیرعامل یک شرکت بزرگ رو ببینم، جلسهی اول برای هر دوی ما جذاب بود، برای همین تبدیل شد به یک سلسله جلسات، طی این جلسات من دربارهی ایدههایی که داشتم حرف میزدم و تبدیلشون میکردم به طرح، بعد از مدتی به این فکر کردم چرا خودم شروع نکنم! بعد از مدتی با آدمهای جدیدی وارد مذاکره شدم که خیلی برام جذابتر بودن، احساسم این بود بیشتر بهم خوش خواهد گذشت و بیشتر یاد میگیرم، همچنان در حال مذاکره بودم که مجموعهی سوم هم وارد شد، ولی انتخاب من همون مجموعهی دوم بود، تصمیم داشتم حداقل برای مدتی یک کار کوچیک با هم بکنیم، در آینده دربارهاش خواهم نوشت، ولی این سلسله جلسات با مجموعههای مختلف بهم انگیزه داد تا به روزهای اوج خودم برگردم و آدم خوشحالتری باشم نسبت به قبل، امیدوارم نتیجهی این مسیر ثمربخش باشه.
یک مسیر تازه
امسال سال خیلی خوبی بود از نظر یادگیری، اوایل سال تصمیم گرفتم برای خودم یک کانال یوتیوب داشته باشم و هر از چند گاهی اونجا ویدیو ضبط کنم، همین موضوع باعث شد با دوستان جدیدی آشنا بشم و از همنشینی باهاشون لذت ببرم. بعد نشستم فکر کردم و تصمیم گرفتم چند تا کار جدید رو شروع کنم، کارهای مقدماتیشون رو انجام دادم بعد احساس کردم درنیومد، چیزی که میخواستم نشد، تا اینکه بالاخره رسیدم به چیزی که میخوام، طراحی یک مسیر تازه برای زندگی، چارچوبهای کار رو مشخص کردم، انتظاراتم رو نوشتم، جالب اینه فقط در این بخش روی توانمندیهای خودم حساب باز کردم، یعنی هیچ ربطی به کارهایی که میکنم نداره، خیلی ذوق دارم زودتر شروع کنم.
دوست داشتن خود
امسال یک چیز جالب یاد گرفتم، دوست داشتن خود، مدتی بود حس میکردم خودم رو به اندازهی کافی دوست ندارم، برای خودم به اندازهی کافی وقت نمیگذارم، این شد که نشستم فکر کردم چه کارهایی میتونم برای خودم بکنم، اولین کاری که کردم، بیمه کردن خودم بود، شاید نامربوط به نظر برسه ولی حس کردم با وجود به دردنخور بودنش احساس جالبی بهم میده، مثل یک بازی میمونه برام راستش، بعدش با دوستان مختلفم شروع کردم به دویدن، حس میکردم این دویدن خیلی به دوست داشتن خودم کمک میکنه، چون میتونستم با خودم خلوت کنم، بعد شروع کردم به یادگیری زبان، سطح A2 رو تموم کردم، شاید بیربط باشه ولی چیزی بود که برای خودم خیلی مهم بود، بعد از همهی اینها تازه نشستم یه لیست نوشتم از کارهایی که میخوام به خاطر دوست داشتن خودم انجام بدم، چیزهای جالبی توش نوشتم، یکی از اونا مثلا خرید عطر بود، یک روز تمام برای خرید اون وقت گذاشتم، یکی دیگهاش دندونپزشکی بود، باورنکردنی بود، رفتم داخل یک دندون رو درست کنم، همون دندون رو درست کردم به علاوهی روکش کردن شش تا دندون دیگه. یکی دیگهاش دنبال کار مورد علاقهام گشتن بودن، منظورم کاری بود که به تنهایی بتونم انجامش بدم، بدون نیاز به کسی، هنوزم در حال طراحیش هستم و کلی کار دیگه، خلاصه برای دوست داشتن خودتون وقت بگذارید، خیلی ایدهی جذابیه به نظرم.
شازده کوچولو
از سفری که به سیستان و بلوچستان داشتم فکر میکنم نزدیک به سه سال گذشته بود و من طی این سالها مدام به این فکر میکردم که باید برای بچهها کاری انجام بدم ولی نمیشد، امسال تصمیم گرفتم حداقل کتاب شازده کوچولو رو به دست بچهها برسونم، بعد با خودم گفتم چرا دوستانم رو درگیر این کار نکنم تا بتونیم با هم لبخندهای بیشتری رو بسازیم، این شد که یک تیم دوازده نفره تشکیل دادم، کتاب شازده کوچولو رو دوباره ترجمه کردیم، نسخههای الکترونیک اون رو آماده کردیم، سایت کمپین رو آوردیم بالا و گفتیم اگر کسی یک نسخهی الکترونیک کتاب شازده کوچولو رو از ما بخره، ما به ازای اون یک نسخهی چاپی برای بچههای مناطق محروم کشور ارسال میکنیم، از این کمپین همین چند روز پیش رونمایی کردیم، میتونید شما هم برای کتابها بال بکشید تا به سمت بچهها پرواز کنند.
لیست آرزوها
اولین و آخرین باری که چنین لیستی رو نوشتم شش سال پیش بود، اون موقع خودم هم خودم رو مسخره میکردم که واقعا چه کاریه، بعد چیزهایی رو اون زمان نوشته بودم که رسیدن بهشون محال به نظر میرسید، مثل پرواز، ولی پریدم، مثل ساخت فیلم کوتاه، دو تا فیلم کوتاه ساختم با دوستانم، مثل لیسانس گردشگری، در کمال ناباوری گرفتم و کلی رویای دیگه که اکثرا موفق به انجامشون شدم، یا حتی فهمیدم اصلا دوستشون ندارم و صرفا از دور برام جذاب بودن. به نظرم کمترین فایدهای که نوشتن این لیست در اون زمان برای من داشت رسیدن به خودآگاهی نسبی بود، چون به نظرم ما همیشه در حال تغییر هستیم و همیشه نیاز به بروزرسانی این خودآگاهی داریم. برای همین تصمیم گرفتم دوباره این لیست رو بنویسم، ولی اینبار با تجربهتر شدم و احتمالا لیستی مینویسم که حداقل تا ۵۰ سالگی نتونم بهش برسم، من این لیست رو منتشر میکنم، شاید خیلیها بهم بگن کار اشتباهی هست، ولی برای من مهم نیست، اینطوری بیشتر لذت میبرم ازش، حداقل یه جایی مستندش کردم و بعدا میتونم ببینمش، میتونید لیست آرزوهای من رو از اینجا ببینید، سعی میکنم در آینده این لیست رو به روز کنم و گزارشی از وضعیت هر کدوم از آرزوهام بنویسم.
قفسهی تانگو
فکر میکنم پارسال بود Twelve Design رو راهاندازی کردم. اون موقع ایدهی خاصی براش نداشتم، صرفا میدونستم دوست دارم یک کارهایی بکنم، امسال تصمیم گرفتم ببرمش سمت طراحی و ساخت محصول. دنبال محصولی بودم که به کارهای دیگهای که در حال انجامشون بودم مرتبط باشه، رسیدم به قفسهی کتاب، تصمیم گرفتم بسازمش و روز تولدم به خودم هدیه بدمش و خدا رو شکر موفق شدم امروز ازش رونمایی کنم. میتونید از امروز به مدت یک هفته به سایت Twelve Design سر بزنید و قفسهی کتاب تانگو رو با ۲۰٪ تخفیف تهیه کنید، با کد تخفیف «HBD». امیدوارم ازش لذت ببرید.
خدا رو شکر، یک سال دیگه فرصت زندگی کردن داشتم و واقعا لذت بردم از فرصتی که خدا بهم داده بود، امیدوارم بیشتر بهم فرصت بده برای کشف ناشناختههای جدید، امیدوارم من رو به آرزوهای دور و درازم برسونه و خیر و صلاحمم در اونها قرار بده.?
سامی
تولدت مبارک. امیدوارم امسال از سال قبل هم هیجانانگیزتر باشه.