گپی با سپیده

اولین نفری که فردای روز تولدم دیدم سپیده بود، قرار بود همراه با دلبر و لیلی بریم بیرون شام بخوریم. شب خیلی دوست‌داشتنی بود، کلی تعریف کردیم، از کارهایی که در حال انجامش بودیم، از کارهایی که دوست داشتیم انجام بدیم، سختی‌ها و مشکلات‌مون و …، لیلی هم این وسط یک هدیه‌ی خوب و جذاب گرفت. روزهایی که حالم خوب نیست، یا کسی نیست که همینطوری بی‌خودی باهاش حرف بزنم، همیشه سپیده به حرف‌هام گوش داده، اینکه آدم‌ها بدونن کی باید گوش شنوا باشن واقعا مهمه، سپیده این رو خیلی خوب درک می‌کنه، خوشحالم که چنین دوستی دارم. آخر شب هم دنبال یک جایی بودیم تا چایی بخوریم. هیچ جا به جز ترمینال بیهقی به ذهنمون نرسید، تا حالا به خاطر چایی نرفته بودم ترمینال ولی واقعا چسبید توی اون هوای سرد.

نوشتن یک دیدگاه