
تمام زندگی من
هفتهی خیلی عجیبی رو پشت سر گذاشتم. یک هفته بود که لیلی رو ندیده بودم و میخواستم حتما روز تولدش کنارش باشم. با هر زحمتی بود خودم رو رسوندم و زمانیکه در آغوش گرفتمش احساس آرامش عجیبی داشتم، حس میکردم در این لحظه تمام دنیا رو در آغوش گرفتم و همهی دنیا برای منه. واقعا یکی از جذابترین قسمتهای زندگیم داشتن دختری به اسم لیلی است. دست میگذارم روی قلبم و بهش میگم اینجا کجاست؟ میگه قلب، میگم کی داخلشه؟ میگه من! میگم تو کی هستی؟ میگه من لیلیام. میتونیم این دیالوگ رو هزاران بار در روز تکرار کنیم و بخندیم. امروز لیلی وارد پنجمین سال زندگیش میشه. اینقدر زود زمان میگذره که باورم نمیشه چهار سالش شده، این روزها ساعتها با هم بازی میکنیم، حرف میزنیم، میخندیم، واقعا تمام غمهای دنیا رو میشوره میبره. البته اضطراب هم دارم، دوست دارم بیشتر براش تلاش کنم. دوست دارم بهترین حالت خودم باشم که الان نیستم. با وجود لیلی معنی دوستداشتن با تکتک سلولهای زندگیم رو فهمیدم.
تولدت مبارک دخترم. خیلی دوستت دارم.?