فروش آثار هنری
امروز وقتی رسیدم خونه، دیدم لیلی یه آبرنگ گذاشته جلوش و داره نقاشی کنه، ازش پرسیدم چی داری میکشی؟ گفت نقاشی، یکم درباره نقاشی توضیح داد و دستش رو برد زیر میز و کلی نقاشی دیگه آورد گذاشت روی میز، با هیجان گفتم اینا رو
امروز وقتی رسیدم خونه، دیدم لیلی یه آبرنگ گذاشته جلوش و داره نقاشی کنه، ازش پرسیدم چی داری میکشی؟ گفت نقاشی، یکم درباره نقاشی توضیح داد و دستش رو برد زیر میز و کلی نقاشی دیگه آورد گذاشت روی میز، با هیجان گفتم اینا رو
بعضی از روزها اختصاصی برای لیلی هست، امروز حال و حوصله هیچ کاری نداشتم، دوست داشتم خونه بمونم و کاری نکنم، انتقال این موضوع به لیلی کار خیلی سختی بود و آخرشم نشد، به نظرم اتفاق خیلی خوبی هم بود، تبدیلش کرد به یک روز
دیشب خیلی دلم هوس پیتزا کرده بود، داشتم بلند بلند فکر میکردم که دیدم مصطفی هم اومد بالای سرم و گفت دایی منم دلم خیلی میخواد، ساعت نزدیک ۱۱ شب بود، تصمیم گرفتیم اینترنتی بخریم ولی درگاه پرداخت کار نمیکرد، به نظرم احمقانه بود، کسی
امروز خیلی سرم شلوغ بود، سمت پاسداران هم جلسه داشتم، همزمان لیلی هم امروز کفبازی داشت تو شهرک غرب، دلبر تماس گرفت که لیلی خیلی دوست داره تو باهاش بری، آخر جلسه رو خیلی سریع جمع کردم و رفتم سمت لیلی، وقتی رسیدیم احساس کردم
امروز دلبر با دوستانش قرار صبحونه داشتن و منم باید از لیلی مراقبت میکردم، زد به سرم، دست لیلی رو گرفتم و با هم رفتیم دریاچه تا صبحونه بخوریم، اولش قرار بود براش دوربین پلوراید براش بخرم، رفتیم ولی رنگ صورتی که میخواست رو نداشت،
چند ماه پیش برای یکی پروژهای در حوزه کودک انجام دادم، قرار شد یک حساب دیجیتال برای لیلی باز کنیم و براش کارت صادر بشه، نتیجهی کار شد چیزی که میبینید ولی خیلی طول کشید به دست ما برسه. وقتی رسید همون شب لیلی گفت
باورم نمیشه لیلی چهار سالش شده، چقدر زود عمرمون داره میگذره. امروز با دلبر قرار بود بریم کافه و یکم گپ بزنیم، لیلی هم گفت منم میام، بهش گفتم بمون خونه ما بعد میام با هم بریم بیرون، گفت یعنی خودم و خودت، دوتایی؟ گفتم
هفتهی خیلی عجیبی رو پشت سر گذاشتم. یک هفته بود که لیلی رو ندیده بودم و میخواستم حتما روز تولدش کنارش باشم. با هر زحمتی بود خودم رو رسوندم و زمانیکه در آغوش گرفتمش احساس آرامش عجیبی داشتم، حس میکردم در این لحظه تمام دنیا
هفتهی پیش با بچهها رفتیم صبحونه خوردیم خیلی خوش گذشت، تصمیم گرفتیم باز هم بریم و من این هفته لیلی و دلبر هم با خودم ببرم. شب لیلی نمیخوابید چون داشتیم با هم فیلم میدیدم تا ساعت ۳:۳۰ بیدار بود، صبح ساعت ۹:۰۰ تکونش دادم