
تهران – شارجه
علی دیشب گفت امروز ساعت ۸ صبح فرودگاه باشیم. خانواده ما رو تا فرودگاه همراهی کردن، وقتی رسیدیم دیدم علی تنها نشسته و تکیه داده به یکی از ستونهای فرودگاه، دیدن این صحنه برام خیلی جذاب بود، چون کسی که قرار بود ما رو همراهی کنه زودتر از همه رسیده بود و منتظر رسیدن ما بود، این حرکت همیشه در طول سفر اتفاق افتاد. یکم با هم آشنا شدیم، لیلی از دستگاه وندینگ خوراکی خرید تا بقیه بچهها رسیدن و رفتیم برای تحویل دادن بار، چون شب قبل کارهای پذیرش رو کرده بودم و صندلی رو انتخاب کرده بودم، کارمون سریع انجام شد و رفتیم سوار هواپیما شدیم. این سفر خیلی برای لیلی جذاب بود، چون اولین بار بود سوار هواپیما میشد، موقع تیکآف وقتی هواپیما شروع به سرعت گرفتن کرد، لیلی چسبید به صندلی به خاطر سرعت زیاد هواپیما و اون قسمت براش واقعا جذاب بود، بعدش از پنجره بیرون رو نگاه میکرد که داشتیم از زمین دور میشدیم و اونجایی که از ابرها بالاتر رفتیم براش خیلی جذابتر شد، بعد دیگه انگار براش همه چیز عادی شد، نشست و بازی کرد.
وقتی رسیدیم فرودگاه شارجه، اولش برام جای جالبی اومد، ولی بعدش که فکر کردم ۱۹ ساعت باید اینجا باشم اتفاق جالبی نبود. چند ساعتی تو فرودگاه چرخیدیم، در یک کافه نشستیم قهوه خوردیم و کار کردیم تا ساعت ۷ عصر که برای بچهها اتاق گرفتم، متاسفانه اتاق خانوادگی خالی نداشتن، من و علی بدون اتاق بودیم تا ساعت ۱۱ شب که تصمیم گرفتیم به جای اتاق تخت بگیریم، جالب اینجا بود که قیمتش فرق نداشت، درک نمیکنم. شب عجیب و جالبی رو پشت سر گذاشتیم، این یک شروع برای تحقق یک رویای قدیمی و بزرگ بود و باعث میشد من مدام هیجانزده باشم.