
۱۰ سال گذشت، …
ده سال گذشت، …
ده سال پر از خندهها، اشکها، سفرها، سکوتها، دعواهای کوچک و آشتیهای بزرگ. ده سالی که هر روزش یک قصه شد برای گفتن و هر لحظهاش در قلبم حک شد. ده سال پیش وقتی قول دادیم کنار هم باشیم، نمیدانستم این راه پر از چه تجربههاییست، اما امروز مطمئنم هیچ همسفری بهتر از او نمیتوانستم داشته باشم.
او خانهام شد، آرامشم، شانهای که میتوانستم رویش بخندم، گریه کنم و حتی کودکانه لجبازی کنم. چه خوشبختم که در کنار او بزرگ شدم، آرام شدم، و هنوز هم هر روز بیشتر از دیروز عاشقش میشوم.
به ده سال قبل نگاه میکنم و لبخند میزنم، …
چون حالا میدانم که عشق یعنی همین: با هم بودن، حتی وقتی دنیا برعکس میچرخد. و امروز، دوباره به همان قلبی که ده سال پیش قول دادم، قول میدهم؛ که کنار او بمانم، …
برای همه سالهایی که پیش رو داریم ❤️