دیروز، روز دوازدهم جنگ بود، پدافند در ایران تلاش میکرد دفاع کنه از شهرهامون و همزمان داشتیم اسرائیل و آمریکا رو با هم میزدیم. احساس خیلی پیچیدهای بود، سرنوشت جنگ مبهمتر از همیشه شده بود. تا اینکه با هر سختی بود خوابیدیم، صبح که بیدار
روز دهم جنگ، آمریکا دید این سگ هارش علاوه بر زدن خوبم داره میخوره و دیگه تنهایی از پس کار بر نمیاد، این شد که صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم بالاخره آمریکا هم وارد عمل شده، من همیشه میگم دنیای ما انسانها واقعا
باورم نمیشه هفتهی آخر بهار رو کلا در جنگ بودیم، مثلا اسم این هفته ریکاوری بود، قرار بود آماده بشم برای یک شروع عالی در تابستان، الان وسط جنگ هستم. باورکردنی نیست. این هفته سه تا امتحان مهم برای دانشگاه داشتم، خدا رو شکر سرم
امروز یکی از تلخترین روزهای زندگیم بود، صبح که از خواب بیدار شدم دیدم جنگ شده، اونم جنگی که شاید فکرش هم نمیکردم یک روزی ببینم، جنگ ایران و اسرائیل. باورش برام سخت بود در روز اول کلی پدافند و مراکز نظامی از بین بروند