وقتی داشتم برمی‌گشتم تهران با مادربزرگم، در بین مسیر یه حس عجیبی بهم گفت، بلیت تئاتر «سیب‌سخنگو» به کارگردانی جواد انصافی یا برای ما همون «عبدلی» سابق رو بگیرم. این عجیب‌ترین کاری بود که می‌تونستم بکنم، یعنی از هر نسل یک نماینده می‌بردم تا این

این هفته تئاتر تو تئاتر شد. دوشنبه من و دلبر رفتیم تئاتر، امروز سه‌تایی اومدیم. اولین اجرای تئاتر همه چی وردار هم بود. موضوع و داستان نمایش واقعا خیلی کاربردی بود برای لیلی، متاسفانه این چند وقت تو مدرسه با یه همکلاسی مواجه شده که

چند هفته‌ی پیش یکی از دوستانم بهم پیشنهاد داد حتما این تئاتر رو ببینم. ولی پر بود تا چند هفته، فرداش دوباره چک کردم دیدم چند تا زمان جدید باز شده، سریع بلیت رو برای امروز گرفتم. وقتی رسیدم به مجموعه تئاتر لبخند، دلبر رفت

خیلی وقت بود می‌خواستم بلیت این نمایش رو بگیرم ولی همیشه ظرفیتش تا چند هفته بعد پر بود، یک روز رفتم سری بزنم دیدم وسط هفته یک سانس گذاشتن نیم‌بها، اصلا قیمتش برام مهم نبود ولی خیلی خوشحال شدم می‌تونستم بخرمش ولی روزش اصلا برام

هفته‌ی پیش بلیت این تئاتر رو گرفتم تا با لیلی بریم، ولی به خاطر فوت یکی از اقوام نتونستیم بریم و بلیت‌ها رو به یکی از همکلاسی‌های لیلی هدیه دادیم تا اونا به جای ما برن، بعدش هم کلی از نمایش تعریف کردن. من می‌دونستم

نوبتی هم باشه نوبت لیلی خانم بود، البته بلیت این تئاتر رو با کوله‌پشتی معاوضه کرده، یه کوله‌پشتی جدید هدیه گرفته بود که نیازی بهش نداشت، بهش گفتم اگر این رو به کسی که نیاز داره هدیه بدی، منم بلیت یه تئاتر رو بهت هدیه

چند وقت پیش تبلیغات این تئاتر رو در تیوال‌ دیدم ولی ترجیح دادم سفید‌برفی رو برم. بعد از دیدن این تئاتر البته متوجه شدم تصمیم درستی هم گرفته بودم، خیلی شبیه برنامه‌های عمو فیتیله‌ها بود، البته واقعا همون بود، عموفیتیله‌ها منهای یکی‌شون. یعنی آدم آرزو

به نظرم لیلی دیگه عاشق تئاتر شده، البته فقط دوست داره تماشا کنه و علاقه‌ای به بازیگری نداره، جالب اینه توی خونه خیلی عروسک‌گردانی رو دوست داره و همیشه با هم بازی می‌کنیم، ولی همین که تئاتر دوست داره برام جذاب هست. این موضوع باعث

صبح سر کلاس‌های دانشگاه به لیلی فکر می‌کردم، اولین بار بود رسیتال موسیقی داشت. دوست داشتم بهش یک هدیه بدم. هفته‌ی قبل که برده بودمش تئاتر خیلی خوشش اومده بود. اینطوری شد که بلیت این تئاتر رو براش به عنوان هدیه خریدم، عوامل زیادی روی

دیروز داشتم به لیلی فکر می‌کردم، اینکه چقدر به نمایش علاقه‌مند شده، گشتم یه دوری تو اینترنت زدم تا رسیدم به تئاتر «جادوی روز تولد»، شروع کردم به کامنت خوندن، خوشم اومد، آخرین اجراش هم بود، این شد که بلیت گرفتم و لیلی رو با