وقتی یکی از تسک‌های زندگیم تموم میشه خیلی احساس خوبی بهم دست میده. باوجودیکه اصلا تسک جدی نبود ولی خب انجامش دادم. بیشتر به خاطر علی این فیلم رو دیدم، برای من جالب بود ببینم از چه چیز این فیلم خوشش اومده. برای من هم

اونقدر فصل قبلی پرهیجان تموم شد که این فصل رو سریع شروع کردم. حس کردم نصف ماجرا موند، یکی از سوالاتی که در این فصل برام پیش اومده اینه که چرا مافیا چوب کبریت می‌گذارند گوشه‌ی لبشون و نوشخوار می‌کنند، این رو در فیلم پدرخوانده

فکر می‌کنم هفت ماه طول کشید تا تونستم فصل سوم رو تموم کنم. راستش نه فیلم اونقدر برام جذابه که بشینم و سریع تمومش کنم، نه اونقدر کسل‌کننده که بی‌خیالش بشم. این فصل از سریال رو دوست داشتم. برام جالبه که در هر فصل یک

راستش قرار نبود اینطوری این سریال رو ببینم، تصمیم داشتم فصل اول و دوم رو تا آخر بهار تموم کنم ولی حدودا سه، چهار هفته‌ای زودتر تموم کردم. سریال رو دوست داشتم، به خصوص آخرین قسمت این فصل رو، خیلی جذاب تموم شد، کل دوازده‌

نمی‌دونم چی شد شروع کردم به دیدن این سریال و خیلی زود فصل اول رو تموم کردم، البته سریال خیلی بلندی هم نبود، شاید به خاطر این بود که خیلی دیالوگ‌ها و عکس‌هاش رو می‌دیدم. تا اینجای کار به نظرم فیلم جذابی بود، دوستش داشتم،