پیکی بلایندرز – فصل ششم

وقتی یکی از تسک‌های زندگیم تموم میشه خیلی احساس خوبی بهم دست میده. باوجودیکه اصلا تسک جدی نبود ولی خب انجامش دادم. بیشتر به خاطر علی این فیلم رو دیدم، برای من جالب بود ببینم از چه چیز این فیلم خوشش اومده. برای من هم واقعا جذاب بود. این فصل رو از فصل قبلی بیشتر دوست داشتم، هر چند خیلی مشتاق بودم طور دیگه‌ای فیلم تموم بشه، حداقل اون قسمت سیاسی ماجرا اینقدر باز نباشه. شایدم برای من باز موند. ولی اوج فیلم برای من همین قسمتی بود که عکسش رو گذاشتم. دو تا برادر کنار هم بشینند و خاطرات‌شون رو مرور کنند. مرور خاطرات کودکی واقعا گاهی جذاب میشه به خصوص قسمت‌هایی از خاطرات که با تمام وجود محبت طرف مقابل رو حس کردی و بعد از گذشت این همه سال همچنان یادته و با هر وقت نگاهش می‌کنی یاد اون محبت میفتی. همیشه این رو دوست داشتم ولی خب اون شکلی که دوست داشتم تجربه‌اش کنم، نکردم. آدم هیچ دشمنی بزرگ‌تر از خودش نداره و شاید تنها کسی که بتونه نابودش کنه، خودشه.

نوشتن یک دیدگاه