چند هفته بود که اونقدر درگیر کار شده بودم، یادم رفته بود در حوزه‌ی کوچینگ باید یه کارهایی می‌کردم، ولی یکی از دوستانم که کار کوچینگ رو باهاش جدی شروع کردم، باعث شد دوباره برگردم به فضا، امروز با دو نفر قرار کوچینگ گذاشتم، یکی‌شون

از وقتی رفتم دانشگاه و مطالعه‌ی روانشناسی رو شروع کردم، بین این چند راهی گرفتار شده بودم که واقعا قراره آخرش به کدوم سمت حرکت کنم، به نظر خودم سه تا مسیر پیش روم بود، یکی درمانگر شدن، که همه‌ی روانشناس‌ها نسبتا دوست دارن درمانگر

بعد از برگزاری اولین جلسه‌ی کوچینگ، دومین جلسه رو با یکی از دوستان دیگه‌ام گذاشتم. قرار بود هم رو ببینیم، بهش گفتم تصمیم دارم از شش ماه آینده خدمات کوچ بدم، دوست داری یه مدت کوچ تو باشم؟ خیلی از پیشنهادم خوشش اومد، اولین جلسه

سال‌هاست به کوچینگ علاقه‌مند هستم ولی کاری براش نمی‌کنم، شاید چون می‌ترسم، حتی بعد از گرفتن لیسانس روانشناسی با خودم گفتم بزارم بعد از فوق‌لیسانس و الان آخرای فوق‌لیسانس دارم با خودم میگم شاید بهتره بعد از دکتری انجامش بدم، فهمیدم دو لوپ کمالگرایی گرفتار

من آدم خودسری هستم، ولی با این حال دوستان و بزرگ‌ترهایی دارم که می‌تونم باهاشون جلسات کوچینگ داشته باشم، خودم رو بریزم بیرون و از نو سر هم کنم. چند جلسه با یکی از این بزرگ‌ترها داشتم، حالا نمی‌دونم من مشکل دارم و نمی‌فهمم که