خب، یکم از خودت بگو!
من حرف زدن با آدمها رو خیلی دوست دارم، ولی گاهی خیلی توی خودم فرو میرم و ترجیح میدم با کسی حرف نزنم، گاهی این تصمیم ممکنه بیشتر از یک سال هم طول بکشه، الان بعد از یک سال دوست دارم با آدمها حرف بزنم.
من حرف زدن با آدمها رو خیلی دوست دارم، ولی گاهی خیلی توی خودم فرو میرم و ترجیح میدم با کسی حرف نزنم، گاهی این تصمیم ممکنه بیشتر از یک سال هم طول بکشه، الان بعد از یک سال دوست دارم با آدمها حرف بزنم.
بعد از حدودا دو سال در یک جلسهی مصاحبه شرکت کردم، قبلش انگار میدونستم چه سوالاتی قراره بپرسن، جواب همهشون رو آماده کرده بودم، چون خودم در نقش مصاحبهشونده زیاد بودم، بگذریم این قسمتهاش برام روتین و معمولی هستن، اونجایی که من رو به هیجان
آخر هفتهی هیجانانگیزی داشتم، یک تسک داشتم که باید ظرف ۴۸ ساعت انجامش میدادم. نکتهی جالب این کار برای من این بود که هیچ چیزی ازش نمیدونستم، هم خود موضوع برای من جدید بود، هم چالشها و کارهایی که برام داشت. اولین گزینهای که به
اینم از این، آخرین دورهی مدرک حرفهای فرانتاند شرکت متا. خیلی این دوره برام مهم نبود چون قرار نیست برم جایی مصاحبه و میخوام تلاش کنم پروژهی خودم رو بزنم و پروژههای قبلی رو مدیریت کنم. البته میدونم کار سادهای نیست، باید بریم جلوتر ببینیم
سفر اصفهان رو از هر جهت خیلی دوست داشتم، باعث شد با کلی آدم هیجانانگیز آشنا بشم، یکی از اون آدمها علی بود، وقتی رسیدم اصفهان بهم پیام داد که فردا میری ویرگول؟ منم گفتم آره، گفت پس میبینمت، منم گفتم خوشحال میشم، فردا که
چند وقت پیش سفری به اصفهان داشتم، برای اولین بار میخواستم علی آجودانیان رو از نزدیک ببینم، مدیرعامل ویرگول، همیشه فکر میکردم، ویرگول رو علی به تنهایی ساخته، نمیدونم چرا چنین فکری میکردم. علی رو از توییتر میشناختم، شخصیتی جذاب و دوستداشتنی داشت، برای همین