
آخر هفتهی کاری
این هفته پنجشنبه نوبت دکتر داشتم برای چک کردن ستون فقراتم، بعدش قرار بود با بچهها بریم یک جا بشینیم و کار کنیم. وقتی رسیدم دیدم علی تنها اومده، گفتم امیرحسین کجاست؟ گفت ایشون تشریف نمیارن. بعد همیشه منتقد هست که این چه وضعیت کار کردنه، این واقعا برام جالبه. روز خوبی داشتیم، کلی کار کردیم، البته علی زودتر از من رفتم ولی من تا ۱۰ شب موندم، خوندن یک کتاب رو تموم کردم و کلی ویدیوی آموزشی دیدم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم و راه افتادم آرین زنگ زد و گفت بریم صبحونه بیرون؟ گفتم با یکی از بچهها دارم میرم سر کار، گفت با هم بیاید بعد برید، با هم رفتیم و واقعا صبحونهی جذابی بود، اصلا روزمون ساخته شد، بعد رفتیم و با هم تا ۸ شب کار کردیم، خدایی کارها هم خیلی خوب پیش رفت، اگه این روزها بتونیم بیشتر کنیم اتفاقات خیلی خوبی در آینده رقم میزنیم.