با یک شام شکست خوردم!
امروز صبح که مشغول کار شدم، فهمیدم طرف با یک شام کار رو درآورده و باعث شده من شکست بخورم. البته در اون لحظه شاید اسمش رو شکست گذاشتم، چون در واقعیت اینطوری بود که من داشتم به طرف آناناس میفروختم در حالیکه اون سیبزمینی
امروز صبح که مشغول کار شدم، فهمیدم طرف با یک شام کار رو درآورده و باعث شده من شکست بخورم. البته در اون لحظه شاید اسمش رو شکست گذاشتم، چون در واقعیت اینطوری بود که من داشتم به طرف آناناس میفروختم در حالیکه اون سیبزمینی
امروز صبح نشسته بودم و مشغول کار شده بودم که مدیرعامل از در اومد تو و گفت: «سلام، در چه حالی»، اصلا انتظار چنین موقعیتی رو نداشتم. از طرفی خوشحال هم بودم، چون از صبح داشتم فکر میکردم اپلیکیشنی که آخر هفته روی مشکلاتش کار
چند روز پیش با رئیس نشسته بودم و سر موضوعی داشتم بحث میکردم که یهویی گفت: «ببین این موضوع مثل این میمونه که تو رو هفتهی اول اخراج کنم» اولش برام جملهی عجیبی اومد، ولی بعدش که نشستم بهش فکر کردم دیدم راست میگه، فکر
من همیشه آخرین نفری هستم که از یک رابطه خارج میشه! اصولا این شکلی هست مگر واقعا چه اتفاقی بیفته. سر کار هم تمام تلاشم رو برای همکاری با یک دوست کردم ولی واقعا کار درنمیومد، شاید اگر همه چیز وابسته به من بود، همچنان
اول سال که داشتیم برنامههای شش ماه اول سال رو مشخص میکردیم، یکی از پروژههایی که روی زمین مونده بود و صاحب نداشت طراحی و پیادهسازی اپلیکیشن TV بود، من خیلی با ذوق گفتم بدید ما انجامش میدیم. کلا عاشق کارهایی هستم که هیچی ازش
من هنوز نمیدونم دقیقا امسال با خودم چندچندم از نظر کاری، ولی جلسات خیلی خوب کاری داشتیم، امروز به نظرم کارها خیلی بهتر و واضحتر مشخص شدن. بعد از جلسهی طولانی که داشتیم هم رفتیم با محمد و مسعود کافه نشستیم و کلی گپ زدیم.
تو کار جدیدم دو تا چیز رو خیلی دوست دارم. یکی جلسات یکشنبههاست، یکی هم کوهنوردی جمعههاست، اولی که گویا همیشه قطعیه ولی دومی رو امیدوارم قطعی بمونه، هر دو به حال روحیم کمک میکنه، اولی به خاطر اینکه چالشهای جالبی رو تجربه میکنم، باید
هفته پیش امیر با ذوق و شوق بهم زنگ زد که پایه هستی یه کسبوکار راه بندازیم، همینطور که امیر داشت حرف میزد من داشتم به ایدههایی که طی یک سال گذشته داده بود و هیچ کاری براشون نکرده بودیم فکر میکردم، ولی بازم دوست
من برای نوشتن این پست باید قبلش توضیح بدم چه کار میکنم، ولی چون اون موضوع خودش جذاب هست و باید اختصاصی بهش پرداخته بشه، فعلا ازش صرف نظر میکنم. در این چالش تصمیم دارم با تمرکز بیشتری کار کنم، برای همین شروع کردم به
این هفته پنجشنبه نوبت دکتر داشتم برای چک کردن ستون فقراتم، بعدش قرار بود با بچهها بریم یک جا بشینیم و کار کنیم. وقتی رسیدم دیدم علی تنها اومده، گفتم امیرحسین کجاست؟ گفت ایشون تشریف نمیارن. بعد همیشه منتقد هست که این چه وضعیت کار