
داستان توکیو
اینم یک فیلم فوقالعادهی دیگه، فیلمهای ژاپنی رو به خاطر محتوای خیلی خوبشون واقعا دوست دارم. موضوع این فیلم در واقعا خانواده بود. یکی از ترسهای همیشگی من برای مهاجرت. میدونید همیشه از نبودن و دیر رسیدن متنفر بودم. وقتی بچه بودم همیشه تو زندگی یا دیر میرسیدم یا نبودم، ولی الان که بزرگ شدم دوست دارم همیشه باشم، کنارشون باشم. میدونید به نظرم مفهوم خانواده در سنهای مختلف برای آدم فرق میکنه، حداقل برای من که این طوری بود. میدونید گاهی ما فکر میکنیم پدر و مادر ما وقتی به دیدن ما میان بیشتر علاقه دارن ببریمشون بیرون و شهر رو بهشون نشون بدیم، در حالیکه اونا دوست دارند کنار ما باشند، ما را تماشا کنند، باهامون حرف بزنند و از کنارمون بودن لذت ببرند، چیزی که اصولا شاید کم اتفاق میفته چون ما همیشه کار داریم و وقت نداریم. در اصل داریم ولی برای خانواده نداریم، چون حس میکنیم همیشه هستند در حالیکه این طوری نیست. همیشه یکی از دعاهام اینه که خدا سایهی پدر و مادرم رو بالای سرم تا زندهام حفظ کنه. قدر پدر و مادرتون رو بدونید.