
دیدن یک غریبهی آشنا در موزه
دو هفتهی پیش به کسی که نمیشناختم به صورت ناشناس پیام دادم و کلی دربارهی فیلم، کتاب و موسیقی گپ زدیم، ناشناس پیام دادن خیلی کار جالبی شده برام، خیلی پیش میاد این کار رو انجام بدم، البته فقط برای یک روز برام جالبه و بعدش بحث رو رها میکنم، این بار هم مثل همیشه همین کار رو کردم، یک هفتهی پیش هم آرین گفت بیا بریم با دوستی گپ بزنیم، قبلش باید بریم موزهی هنرهای معاصر، همیشه برام جالب بود برم از این موزه دیدن کنم، به خصوص بعد از سروصدایی که برای تغییر لوگوی این موزه ایجاد شده بود. بعد از وارد شدن به موزه، نگاهم به نگاه یکی افتاد، حس میکردم این آدم رو میشناسم، رد شدم و به دیدن آثار در موزه ادامه دادم، در طول مسیر بارها و بارها چشمتوچشم هم شدیم، در گالری آخر من نشستم روی صندلی و این آدم هم با دو تا صندلی فاصله نشست کنارم، میخواستم ازش بپرسم من شما رو جایی ندیدم، که آرین یهویی ازم سوال پرسید و بعدش هم از موزه خارج شدیم، ذهنم تا چند ساعت درگیر این آشنای غریبه در موزه بود. نمیدونم برای شما هم چنین اتفاقی تاحالا پیش اومده یا نه، ولی واقعا اتفاق عجیب و جالبیه به نظرم.
امروز با یک نفر در شبکههای اجتماعی آشنا شدم و داشتیم دربارهی فیلم، زندگی، کتاب و موسیقی گپ میزدیم، تصمیم گرفتیم با هم یک قهوه بخوریم و دربارهی فیلم Nomadland صحبت کنیم، من این فیلم رو ندیده بودم، سریع دانلودش کردم و تا قبل از ساعت ۴ که با هم قرار داشتیم دیدمش، اتفاق هیجانانگیز این داستان همینجا اتفاق افتاد، در اولین برخورد ازم پرسید، من شما رو چند روز پیش در موزه ندیدم؟ ذهنم ترکید، آخه چطور ممکنه! این اتفاق احتمالش چقدره؟ بعد که داشتیم حرف میزدیم، فهمیدیم قبل از موزه هم به صورت ناشناس با هم گپ زده بودیم و نمیدونستیم، مطلب امروز را دو هفته بعد از این اتفاق دارم مینویسم و راستش هنوز هم وقتی بهش فکر میکنم، ذهنم درد میگیره، اتفاق جذابی بود. همیشه از اتفاقات این طوری لذت بردم در زندگیم، فقط چرایی این دست ماجراها ذهنم رو اذیت میکنه.