عاشورا

من از بچگی عاشق محرم بودم، نمی‌دونم چرا، حس خیلی خوبی بهم منتقل می‌کرده همیشه، به خصوص با نواهای قدیمی مثل حسین فخری و …، به نظرم سبک‌ مداحی‌های امروزی اصلا جالب نیست، اصولا خالی از هر نوع محتوایی هستند، امسال هم که نتونستم برم هیئت، آخر شب با ماشین رفتم بیرون و برای خودم حسین فخری پخش کردم و کلی صفا کردم. یاد خاطرات محرم سال‌های پیش افتادم، فکر می‌کنم بیست سال پیش بود که یک نمایشگاه با بچه‌ها ساخته بودیم که این صحنه از عصر عاشورا را با ماکت ساخته بودم، فکر می‌کنم اثر استاد فرشچیان باشه. اون موقع هم خیلی به دیزاین علاقه‌مند بودم، یادم میاد دکورهای جالب زیادی طراحی کردم با امکانات خیلی کم. فکر می‌کنم خیلی در این سال‌ها عوض شدم ولی همچنان یک چیزهایی درونم ثابت مونده، به قول اون بنده‌ی خدا که همیشه بهم می‌گفت، آدم‌ها زمین می‌خورن، گند می‌زنن، مهم نیست، مهم اینه بلند بشه، یه نگاه به کربلا بندازه، دستش رو بگذاره روی سینه‌اش و بگه السلام و علیک یا اباعبدلله، ببخشید، اشتباه کردم. من همیشه عاشق دوربرگردون‌های این دنیا بودم.

نوشتن یک دیدگاه