آخ، دور برگردون رو رد کردم!

از عید که به دوستی گفته بودم من وسیله‌ای دارم که به کارت میاد ولی باید خودت بیای ببریش، پنج ماه گذشته بود و نیومدم ببره، این شد که امروز تصمیم گرفتم با هر زحمتی هست خودم این کار رو براش انجام بدم. وسیله رو بار ماشین کردم، دیدم مامان هم میگه میام. خلاصه همه با هم رفتیم و در راه برگشت، من به صورت عمدی دور برگردون رو رد کردم و به محض اینکه بابا اومد بگه رد کردی، خودم گفتم، آخ، یادم رفت دور بزنم. دور برگردون بعدی مشهد میقان بود، دوست داشتم تا اینجا اومدم سری به یکی از دوستانم بزنم. سال‌ها پیش که موسسه‌ی دانش‌آموزی داشتم عضو خیلی جالبی داشتیم که متاسفانه دو سال بعد از آشنایی‌مون به رحمت خدا رفت، وقتی رفتم و قبرش رو پیدا کردم، دیدم دوازده سال از رفتنش گذشته و چقدر زود گذشته. انگار همین دیروز بود که رفته بودیم مشهد، چقدر زود فراموش کردیم و گذشتیم و ادامه دادیم زندگی رو، فراموشی واقعا نعمت بزرگیه، البته هر چیزی رو واقعا نمیشه به این راحتی‌ها فراموش کرد.

نوشتن یک دیدگاه