آغاز سفر شازده‌ کوچولو

دیروز شنبه، با وال سبز و ۲۰۶ افتادیم توی جاده، قرار بر این بود که خودمون رو به روستاهای کهگیلوئیه و بویراحمد برسونیم و کتاب شازده کوچولو رو بین بچه‌ها توزیع کنیم. همه چیز برای یک سفر ماجراجویانه آماده بود. وقتی نزدیک قم شدیم برای بنزین زدن نگه داشتیم ولی دیگه وال سبز روشن نشد، با هر زحمتی بود دوباره روشنش کردیم و وارد قم شدیم و در به در دنبال تعمیرگاه بودیم، ولی خب ماشینی نبود که هر کسی سر در بیاره، با کلی پرس‌و‌جو رسیدیم به حاجی فولکسی، آدرسش رو پیدا کردیم و به یک مغازه‌دار گفتیم حاجی فولکسی اینجا نیست؟ گفت برو عامو، اون دیگه میلیاردر شده، یهویی پسرش رد شد و بهش گفت، وایستا، وایستا اینا با بابات کار دارن، اونم خیلی جذاب اومد پایین، نگاهی به ماشین انداخت، گفت بهتره باهاش مسیر طولانی نرید، ما دو راه داشتیم، یا باید بر می‌گشتیم، یا ادامه می‌دادیم، من زیاد از برگشتن خوشم نمیاد، همیشه دوست دارم به جلو حرکت کنم، این شد که ماشین رو بردیم گذاشتیم پارکینگ زائر حرم و وسایل اضافی رو ریختیم توش، بارمون رو سبک کردیم و با ۲۰۶ به مسیر ادامه دادیم.

یکم جلوتر کنار اتوبان قم-کاشان، نگه داشتیم برای شام، خیلی دیروقت بود، فکر می‌کنم ساعت ۱۱ شب بود، شام رو خوردیم، کلی خندیدیم، توی راه من به یکی از دوستانم زنگ زدم، محمد زاهدی، می‌خواستم اگه بشه اون هتلی که دفعه‌ی پیش برامون گرفته بود رو هماهنگ کنه، ولی دعوت‌مون کرد بریم خونه‌شون، هر چی بهش گفتیم ما خیلی دیروقت می‌رسیم، گفت نه، من منتظرتون هستم، خلاصه فکر کنم ساعت ۱:۳۰ رسیدیم خونه‌ی محمد، خدایی خیلی آدم مهمون‌نواز و جذابیه، اینطوری روز اول سفر رو به خوبی و خوشی تموم کردیم و رسیدیم به اصفهان.

نوشتن یک دیدگاه